کلمه جو
صفحه اصلی

ابومروان

لغت نامه دهخدا

ابومروان . [ اَ م َرْ ](اِخ ) عبدالملک بن ابی العلاء. رجوع به ابن زهر شود.


ابومروان . [ اَ م َرْ ](اِخ ) غیلان . یکی از بلغای زبان عرب . (ابن الندیم ).


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) ابن حبیب . عبدالملک سلمی فقیه اندلسی . او راست : شرح الموطاء مالک . وفات 239 هَ . ق . (کشف الظنون ). و رجوع به ابن حبیب ابومروان .... شود.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) ابن حیان بن خلف قرطبی . رجوع به ابن حیان ابومروان ... شود.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) ابن زهر. رجوع به ابومروان بن زهر عبدالملک ... شود.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) ابن زهر. عبدالملک بن محمدبن مروان . رجوع به ابن زهر شود.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) ابن ماجشون . میمون عبدالملک بن عبدالعزیزبن عبداﷲ.فقیه مالکی . رجوع به ابن ماجشون عبدالملک ... شود.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) ابن الغاسله . رجوع به احمدبن عبدالملک بن مروان شود.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲبن بدر. رجوع به احمد... شود.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) احمدبن عبدالملک بن مروان . معروف به ابن الغاسله . رجوع به احمد... شود.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) الاسلمی . صحابی است .


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) او راست : الاستدلال بالحق فی تفضیل العرب علی جمیعالخلق .


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) باجی . رجوع به محمدبن احمد باجی مکنی به ابومروان شود.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) جعفربن احمدبن عبدالملک بن مروان . معروف به ابن الغاسلة. رجوع به جعفر... شود.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) حیان بن خلف بن حسین بن حیان قرطبی . او راست : کتاب مقتبس در تاریخ اندلس . و کتاب مائین ، نیز در تاریخ آن ناحیت . مولد او به سال 377 و وفات در 469 هَ . ق . بوده است .


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) عبداﷲبن خلف استحی . رجوع به عبداﷲ... شود.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) عبدالملک الثانی . نهمین از شرفای حسنی مراکش (از 1038 تا 1040 هَ . ق .). و رجوع به عبدالملک ... شود.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (ع اِ مرکب ) وزغه . (المرصع).


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) عبدالملک اول . ابن محمد. چهارمین از شرفای حسنی مراکش (از 983 تا 986 هَ . ق .). و رجوع بعبدالملک ... شود.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) عبدالملک سلمی . فقیه اندلسی . رجوع به ابن حبیب ابومروان ... شود.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) عبدالملک بن ابراهیم . محدث است و محمدبن حرب واسطی از وی روایت کند.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) عبدالملک بن احمد وزیر. متوفی 493 هَ . ق . او راست : کتاب تاریخ ابی مروان و آن تاریخی است مرتب بر سنین از وفات علی علیه السلام . (کشف الظنون ).


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) عبدالملک بن الحسن . محدث است و از عبداﷲبن دینار حدیث کند.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) عبدالملک بن حبیب . محدث است . او از ابی اسحاق فزاری و از او یزیدبن سنان روایت کند.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) عبدالملک بن عبدالعزیز الماجشون . صاحب مالک بن انس . تابعی است و سعدبن عبداﷲ از او روایت کند.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) عبدالملک بن محمدبن مروان ، معروف به ابن زهر. رجوع به ابن زهر شود.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) عبدالملک بن محمدبن مروان ، معروف به ابن زهر.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) عبدالملک بن مسلمةبن یزید الاموی المصری . محدث است و از او عبدالرحمن بن عبدالحکم روایت کند.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) عریب بن محمدبن عریب قرطبی . رجوع به عریب ... شود.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) محمدبن احمد باجی . یکی از اکابر فقهای اسپانیا. او در اول قاضی شهر اشبیلیه بود و سپس بمشرق آمد و چندی بدمشق اقامت کرد و به سال 635 هَ . ق . در قاهره درگذشت . و رجوع به محمدبن احمد باجی ... شود.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) محمدبن عثمان الاموی العثمانی المکی . محدث است .


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ ) میمون عبدالملک بن عبدالعزیزبن عبداﷲ فقیه مالکی . رجوع به ابن ماجشون ... شود.


ابومروان . [ اَ م َرْ ] (اِخ )عبدالملک بن حبیب مالکی . رجوع به عبدالملک ... شود.


ابومروان . [ اَم َرْ ] (اِخ ) الاسلمی . از شمار اهل مدینه است . او ازابی ذر و از وی پسر او عطأبن ابومروان روایت کند.


ابومروان . [ اَم َرْ ] (اِخ ) خضربن محمدبن شجاع حرانی . محدث است .


ابومروان . [اَ م َرْ ] (اِخ ) یحیی بن زکریا الغسانی . محدث است .


ابومروان .[ اَ م َرْ ] (اِخ ) جبلةبن رواد العتکی . محدث است .



کلمات دیگر: