بازکرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گشاده . ضد بسته . || شکافته به کاردو غیر آن : بریده دست خویش بر بر من فرود آورد، همه ٔ آن باز کرده راست گشت . (تاریخ سیستان ).
بازکرده
لغت نامه دهخدا
کلمات دیگر:
بازکرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گشاده . ضد بسته . || شکافته به کاردو غیر آن : بریده دست خویش بر بر من فرود آورد، همه ٔ آن باز کرده راست گشت . (تاریخ سیستان ).