کلمه جو
صفحه اصلی

بیخردی

فارسی به عربی

حماقة


مترادف و متضاد

ناآگاهی، جهالت، جهل، نادانی ≠ خردمندی، فرزانگی


لغت نامه دهخدا

بیخردی . [ خ ِ رَ ] (حامص مرکب ) سفاهت . سفه . (زمخشری ). غبینه . (منتهی الارب ). بی عقلی :
دشمنی کردن با مرد چنان بیخردی است
خرد دشمن او در سخن مضمر اوست .

فرخی .


منگر سوی گروهی که چو مستان از خلق
پرده بر خویشتن از بیخردی می بدرند.

ناصرخسرو.




کلمات دیگر: