ترشاب . [ ت ُ ] (اِخ ) آبی در راه قزوین و رشت که طعمی نزدیک به ترشی دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ترشاب
لغت نامه دهخدا
ترشاب . [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مشیز است که در شهرستان سیرجان و 12هزارگزی جنوب مشیز بر سر راه فرعی مشیز به بافت قرار دارد. جلگه ای سردسیر است و 230 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت است . راه فرعی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
ترشاب . [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان گلچرات است که در بخش پلدشت شهرستان ماکو و 39هزارگزی جنوب خاوری پلدشت و پانصد گزی شمال راه ارابه رو نازیک قرار دارد. دامنه ای معتدل است و 55 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و پنبه است . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است . این قریه آب معدنی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ترشاب . [ ت ُ ](اِخ ) دهی است از دهستان بریاجی که در بخش سردشت شهرستان مهاباد و 4هزارگزی جنوب سردشت و 3هزارگزی شوسه ٔ سردشت به مهاباد قرار دارد. کوهستانی و جنگلی و معتدل است و 78 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ سردشت و محصول آنجا غلات و توتون و مازوج و کتیراست . شغل اهالی زراعت و گله داری است . صنایع دستی جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
ترشاب . [ ت ُ / ت ُ رُ ] (اِ) بمعنی مرکبات است که عبارت از نارنج و ترنج و نارنگی و پرتقال و بالنگ و توسرخ و سلطان المرکبات و لیموی ترش و لیموی شیرین و لیموی عمانی و فتاوی و دارابی و امثال آنها باشد. و این کلمه ٔ فارسی در هندوستان معمول و گاه ترشه گویند و همین معنی اراده کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).