کلمه جو
صفحه اصلی

جان آباد

لغت نامه دهخدا

جان آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان . واقع در 23 هزارگزی شمال خاوری اردستان و 10 هزارگزی شمال راه فرعی اردستان به شهراب . جلگه ، معتدل . سکنه ٔ آن 162تن . فارسی زبان . آب آنجااز قنات . محصول آنجا غلات ، پنبه . شغل اهالی زراعت . راه آن ارابه رو است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


جان آباد. (اِخ ) قریه ای است از قرای سیستان در طرف شرقی دریاچه ٔ سیستان و در سمت شمال جلال آباد واقع است . (مرآت البلدان ج 4 ص 129).


جان آباد. (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان آرد: آنرا جهان آباد نیز گویند و در سیستان واقع است . قلعه ای دارد که آنرا سردارجان بیگ خان بلوچ تقریباً نودسال قبل از این ساخته است سردارجان بیگ خان جد سردار ابراهیمخان بلوچ میباشد. سیزده سال قبل حاج میرعلمخان حشمت الملک امیر قاین قلعه ٔ جان آباد را تعمیر و معتبر نموده است همیشه ساخلو در آن قلعه میباشد سه خندق دور قلعه حفر کرده اند که دائماً پر از آب است ، قطر دیوار قلعه چهار ذرع و نیم است . جان آباد درنیمفرسخی هیرمند و در سمت مغرب آن واقع است و نوزده قریه جزء جان آباد میباشد که با خود جان آباد بیست قریه میشود و همه را برنگ سیاه مینامند و جان آباد حاکم نشین (برنگ سیاه ) است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 129).


جان آباد. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان پاریزبخش مرکزی شهرستان سیرجان . در 75 هزارگزی شمال سعیدآباد، سر راه مالرو پاریز - رفسنجان واقع شده وسکنه ٔ آن 6 تن است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).



کلمات دیگر: