کلمه جو
صفحه اصلی

جرأت

لغت نامه دهخدا

جرأت . [ ج ُ ءَ ] (اِخ ) سیدجعفر. از شعرای شاه جهان آباد است و او را با شاه گلشن شیخ سعداﷲ کمال اتحاد و انسلاک ، در زمره ٔ سپاه پادشاه محمدشاه داد شجاعت و جرأت میداد. بیت زیر از اوست :
ریختی خون مگر از شهر فرنگ آمده ای
تا دم از صلح زنم بر سر جنگ آمده ای .

(از صبح گلشن ص 100).


و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

جرأت . [ ج ُ ءَ ] (ع مص ، اِ مص ) جرئت دلیری نمودن . (ناظم الاطباء). روی آوردن به چیزی و گستاخی کردن . (از اقرب الموارد). حالتی که انسان به خلاص امید نیکودارد و افتادن به مکروه را دور داند و مکروه نزد اوغیرموجود یا دور باشد. دلیری . یارا. دل . جگر. جسارت . گستاخی . تهور. زهره . (یادداشت مؤلف ) :
سخن بسیار باشد جرأتم نیست
نفس از ترس نتوانم کشیدن .

ناصرخسرو.


اگر همگنان دست در دست من ندهید... وکیل دریا را جرأت افزاید. (کلیله و دمنه ).رجوع به جراءة شود.


کلمات دیگر: