چابکدست . [ ب ُ دَ ] (ص مرکب ) تیزدست . ماهر. جلدکار. باوقوف . شتابکار: رجل دمشق الیدین ؛ مرد شتابکار چابکدست . مدره ؛ چرب زبان و چابک دست وقت خصومت و کارزار. (منتهی الارب ) :
از روی تو نسختی به چین بردستند
آنجا که دو صد بتگر چابکدستند
در پیش مثال روی تو بنشستند
انگشت گزیدند و قلم بشکستند.
نقاش چابکدست از قلم صورتها انگیزد. (کلیله و دمنه ). اگر کسی خواهد که مثل آن آینه انشا کند و صد هزار بار هزار دینار بر آن خرج شود در مدت دویست سال بر دست استادان چابکدست به اتمام نرسد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
گر چه کاتب نبوده چابکدست
پندگوینده را عیاری هست .
|| ظریف . (ناظم الاطباء). رجوع به چربدست شود.
از روی تو نسختی به چین بردستند
آنجا که دو صد بتگر چابکدستند
در پیش مثال روی تو بنشستند
انگشت گزیدند و قلم بشکستند.
؟ (از تفسیر ابوالفتوح سوره ٔ آل عمران ).
نقاش چابکدست از قلم صورتها انگیزد. (کلیله و دمنه ). اگر کسی خواهد که مثل آن آینه انشا کند و صد هزار بار هزار دینار بر آن خرج شود در مدت دویست سال بر دست استادان چابکدست به اتمام نرسد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
گر چه کاتب نبوده چابکدست
پندگوینده را عیاری هست .
نظامی (هفت پیکر).
|| ظریف . (ناظم الاطباء). رجوع به چربدست شود.