کلمه جو
صفحه اصلی

چاردیوار

لغت نامه دهخدا

چاردیوار. [ دی ] (اِخ ) قریه ای است از قرای حوالی قندهار. پادشاه هندوستان جلال الدین اکبر دفعه ٔ ثانی بعد از سه سال و هشت ماه و بیست روز که از اول محاصره ٔ قندهار گذشته بود از جهان آباد پایتخت خود بقصد تصرف قندهار حرکت کرده در کابل اردو زد و اورنگ زیب پسر خود را با یکصد هزار سوار از یکسو و سعداﷲخان وزیر اعظم را با یک صد هزار دیگر و نه عراده توپ از جانب دیگر در اواخر ربیع الثانی هزار و شصت ودو بسمت قندهار حرکت داد، اردوی سعداﷲخان وزیر اعظم در چمن طلی خان سه فرسنگی شهر و اردوی اورنگ زیب بقریه ٔ چاردیوار نزول نمود. (مرآت البلدان ج 4 ص 48).


چاردیوار. [ دی ] (اِمرکب ) خانه ای که از هر چهار طرف دیوار داشته باشد. (آنندراج ). مخفف چهار دیوار. دیوارهای چهارگانه ٔ اطاق یا جایگاهی که سقف بر آنها نهاده شود :
بود چار دیوار آن خانه سست
که بنیادش اول نباشد درست .

نظامی .


بگفت از پس چار دیوار خویش
همه عمر ننهاده ام پای پیش .

نظامی .


شه آسایش و خواب را کار بست
دو لختی در چاردیوار بست .

نظامی .


چو در چاربالش ندیدم درنگ
نشستم در این چار دیوار تنگ .

نظامی .


پیش قدرش سپهر نه بالش
همچو ویرانه چاردیواریست .

جوینی .


چاردیواری نمایان نیست غیر از چارموج
گشت سیلاب سرشکم در جهان نا آشکار.

غنی (از آنندراج ).


هر زمینی و جایی که از همه طرف محدود به دیوار باشد. (ناظم الاطباء). || کنایه از چار حد دنیا هم هست . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
چه بازیچه کاین چرخ بازیچه رنگ
نبازد در این چاردیوار تنگ .

نظامی .


- چاردیوار خانه روزن شدن ؛ کنایه از خراب شدن و فرو افتادن خانه . (آنندراج ) :
چاردیوار خانه روزن شد
بام بنشست و آستان برخاست .

افضل الدین خاقانی (از آنندراج ).


- چاردیوار ظلمانی ؛ دنیا و قالب انسانی . (آنندراج ).
- چاردیوار نفس . (ناظم الاطباء).
- || قالب و جسد آدمی . (ناظم الاطباء).


کلمات دیگر: