کلمه جو
صفحه اصلی

چارقلم

لغت نامه دهخدا

چارقلم . [ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) چهارقلم . چهاراستخوان . چهارقلم دست و پای . چهارساق (دو ساق دست ودو ساق پای ). چهار قلم استخوانی ساقهای دست و پا.
- چارقلم سفید (اسبی که چهارساق سفید دارد) .
- چارقلم سیاه (اسبی که چهارساق سیاه دارد) .



کلمات دیگر: