کلمه جو
صفحه اصلی

حبیب آباد

لغت نامه دهخدا

حبیب آباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان زوار از شهرستان شهسوار، چهارده هزارگزی جنوب خاوری شهسوار. سه هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ شهسوار به چالوس . یک هزارگزی زوار. دشت معتدل مرطوب ، مالاریایی . سکنه 75 تن . زبان فارسی گیلگی . آب آن از رودخانه ٔ زوار. محصول آنجا برنج و اندکی چای . کار اهالی کشت است . راه چهارپارو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


حبیب آباد. [ ح َ ](اِخ ) دهی جزء دهستان بهنام سوخته ٔ بخش ورامین شهرستان تهران . 5000گزی خاور ورامین در 2000 گزی شمال راه شوسه و راه آهن . در جلگه ، معتدل . سکنه 337 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و صیفی ، باغات . شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. مزرعه ٔ قاسم آباد و حبیب آباد جزء این ده است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).


حبیب آباد. [ ح َ ] (اِخ ) نام یکی از قرای معروف کلارستاق به مازندران در ساحل خزر. نام یکی از قراء کجورکه از پیش به نام خواچک خوانده میشد. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 28 و 106 شود. || مرکز بلوک کران در ناحیه ٔ تنکابن به مازندران . || قریه ای از بلوک اقبال به قزوین .


حبیب آباد. [ ح َ ] (اِخ ) به نام فعلی آن وزیرآباد مراجعه شود. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


حبیب آباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودمیان خواف بخش خواف . شهرستان تربت حیدریه . پانزده هزارگزی شمال خاوری قصبه ٔ رود. چهارده هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ عمومی تربت حیدریه به رضاآباد. جلگه ، معتدل . سکنه 150 تن فارسی زبان . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، پنبه . کار اهالی کشت و گله داری و کرباس بافی است . راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).



کلمات دیگر: