دأب . [ دَ ] (اِخ ) یوم دأب ؛ لعبس علی سعد تمیم . (مجمع الامثال میدانی ). از وقایع و ایام عرب است .
- ابن دأب ؛ عیسی بن یزیدبن بکربن دأب مکنی به ابی الولید از علماء عالم به اخبار عرب و اشعارست . رجوع به ابن دأب و التاج جاحظ حاشیه ٔ ص 116 و 117 و نیزرجوع به البیان والتبیین ج 1 ص 124 و 125 شود.
دأب
لغت نامه دهخدا
دأب . [ دَ ] (ع مص ) رنج دیدن درکار. (منتهی الارب ). رنج بردن در کاری . کوشش کردن . پیوسته کردن کاری . (زوزنی ). پیوسته کاری کردن بجد و رنجیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بحد درگذشتن و رنجانیدن . (زوزنی ). پیوسته کاری کردن . (ترجمان القرآن جرجانی ). || سخت راندن . || دفع کردن . (منتهی الارب ). || پیوسته رفتن . (زوزنی ).
دأب . [دَ ] (ع اِ) عادت . (منتهی الارب ). خوی . (دهار). خو. (منتهی الارب ). خوی کار. (مهذب الاسماء). || شأن . رسم و عادت . (ناظم الاطباء). آئین . (دهار). فعلی که از آن مفارق نشود. (غیاث ). کار. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). دَاءَب . (منتهی الارب ). شیمه . دَیدَن .هجیر. شنشنه . روش . (زمخشری ). شیوه : مثل دأب قوم نوح و عاد و ثمود؛ مانند شیوه ٔ قوم نوح و عاد و ثمود. (قرآن 31/40). کدأب آل فرعون والذین من قبلهم ...، چون عادت آل فرعون و آنانکه بودند پیش از ایشان ... (قرآن 11/3). کدأب آل فرعون والذین من قبلهم کفروا بآیات اﷲ، چون شیوه ٔ آل فرعون و آنانکه بودندپیش از ایشان و کافر شدند به آیتهای خدا. (قرآن 52/8). قال تزرعون سبعسنین دأباًفما حصدتم فذروه فی سنبله الا قلیلا مما تاکلون . گفت می کارید هفت سالی بر عادت مستمر پس آنچه را درویدید پس واگذارید آنرا در خوشه ٔ آن مگر اندکی از آنچه میخورند. (قرآن 47/12). چنانکه رسم مؤلفانست و دأب مصنفان . (گلستان سعدی ).
- دأب صحبت ؛ روش نیک و تربیت . (ناظم الاطباء).
- دأب قدیم ؛ عادت و رسم قدیم . (ناظم الاطباء).
- خوش دأبی (در تداول مردم قروین ) ؛ شوخی . خوشی . خوش منشی . مزاح . لاغ کردن .
|| کروفر و شأن و شوکت و خودنمائی . (ناظم الاطباء). || وسیله . (دزی ج 1 ص 419).