کلمه جو
صفحه اصلی

داستان آوردن

لغت نامه دهخدا

داستان آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) حکایت کردن :
او سلیمان است و من موری بیادش زنده ام
زنده ماناد او کز او این داستان آورده ام .

خاقانی .


|| مکایده . مکر آوردن . دستان آوردن .کید کردن .


کلمات دیگر: