کلمه جو
صفحه اصلی

درآویخته

لغت نامه دهخدا

درآویخته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آویخته . آویزان . معلق : ماری دید در گردن همای پیچیده و سرش درآویخته . (نوروزنامه ). تو گفتی خرده ٔ مینا بر خاکش ریخته است و عقد ثریا از تاکش درآویخته . (گلستان ). تَکعنش ؛ درآویخته شدن پرنده ٔ دام . (از منتهی الارب ).



کلمات دیگر: