بدیده

بدیذج

بدیر

بدیسه

بدیشان

<hr> مترادف بدیع : ابتکاری، بکر، بی سابقه، تازه، خوب، خوش، طرفه، عجیب، نادره، نادیده، نو، نوظهور، نیکو <hr> متضاد بدیع : کهنه <hr> برابر پارسی : تازه، نو، نغز، نوآفرید

مترادف بدیع : ابتکاری، بکر، بی سابقه، تازه، خوب، خوش، طرفه، عجیب، نادره، نادیده، نو، نوظهور، نیکو متضاد بدیع : کهنه برابر پارسی : تازه، نو، نغز، نوآفرید

بدیع

بدیع اباد

بدیع اتابک جوین

بدیع اتابک جوینی

بدیع اسطرلابی

بدیع الدین

بدیع الزمان

بدیع الزمان میرزا

بدیع بلخی

بدیع تونی

بدیعآباد

بدیعالدین

بدیعالزمان

بدیعالزمان میرزا

بدیعه

<hr> مترادف بدیل : اهل اله، سالک، صالح، عارف، جانشین، عوض، جایگزین، انتخاب، گزینه، شق <hr> برابر پارسی : همتا

مترادف بدیل : اهل اله، سالک، صالح، عارف، جانشین، عوض، جایگزین، انتخاب، گزینه، شق برابر پارسی : همتا

بدیل

بدیلیان

<hr> مترادف بدیمن : بدقدم، بدشگون، شوم، شوم قدم، ناخجسته، نامبارک، نامیمون، نحس <hr> متضاد بدیمن : خوش یمن، سپیدپا، هماگون، مبارک، خجسته پی

مترادف بدیمن : بدقدم، بدشگون، شوم، شوم قدم، ناخجسته، نامبارک، نامیمون، نحس متضاد بدیمن : خوش یمن، سپیدپا، هماگون، مبارک، خجسته پی

بدیمن

<hr> مترادف بدیمنی : بدشگونی، بدقدمی م، شومی، نحسی، نحوست <hr> متضاد بدیمنی : خوش یمن، میمون

مترادف بدیمنی : بدشگونی، بدقدمی م، شومی، نحسی، نحوست متضاد بدیمنی : خوش یمن، میمون

بدیمنی

بدین

بدیه

بدیهت

<hr> برابر پارسی : نااندیش

بدیهه

<hr> مترادف بدیهی : آشکار، روشن، مبرهن، غیرقابل انکار، واضح، هویدا، مرتجل <hr> متضاد بدیهی : غیربدیهی <hr> برابر پارسی : آشکار، روشن، هویدا

مترادف بدیهی : آشکار، روشن، مبرهن، غیرقابل انکار، واضح، هویدا، مرتجل متضاد بدیهی : غیربدیهی برابر پارسی : آشکار، روشن، هویدا

بدیهی

بدیهی سجاوندی

بدیهیات

بدیهیه

بذ

بذء

بذا

بذاء

بذائ ت

بذائت

بذات

بذاته

بذاخ

بذاخی

بذاذ

بذاذه

بذار

بذاره

<hr> مترادف بذال : بخشنده، دست ودل باز، کریم، وهاب <hr> متضاد بذال : خسیس، کنس

مترادف بذال : بخشنده، دست ودل باز، کریم، وهاب متضاد بذال : خسیس، کنس

واژه های حرف "ب" - لغت نامه دهخدا