تشت بلند

تشت خان

تشت دار

تشت زدن

تشت زر

تشت زرین

تشت سرنگون

تشت سیمین

تشت نگون

تشت و خایه

تشتاقه

<hr> مترادف تشتت : اختلاف، افتراق، پراکندگی، پریشانی، تفرق، تفرقه ، پراکنده شدن، پریشان شدن <hr> متضاد تشتت : تجمع

مترادف تشتت : اختلاف، افتراق، پراکندگی، پریشانی، تفرق، تفرقه ، پراکنده شدن، پریشان شدن متضاد تشتت : تجمع

تشتت

تشتخاناه

تشتخانه

تشتخوان

تشتدار

تشتر

تشته

تشتچه

تشتک

تشتکی

تشتگر

تشتی

تشتیت

تشتیر

تشتیه

تشتیوان

تشجب

تشجع

تشجن

تشجیج

تشجیر

<hr> مترادف تشجیع : اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، تحریک، ترغیب، تشویق، دلیر کردن، جرئت کردن، قوی دل ساختن، روحیه دادن، برانگیختن

مترادف تشجیع : اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، تحریک، ترغیب، تشویق، دلیر کردن، جرئت کردن، قوی دل ساختن، روحیه دادن، برانگیختن

تشجیع

تشح

تشحاء

تشحذ

تشحط

تشحه

تشحی

<hr> مترادف تشحیذ : تند کردن، تیز کردن، روشن سازی

مترادف تشحیذ : تند کردن، تیز کردن، روشن سازی

تشحیذ

تشحیط

تشحیم

تشخانه

<hr> مترادف تشخص : امتیاز، اعتبار، بزرگ منشی، تعین، جاه وجلال، شخصیت، شوکت، شخصیت بخشی، شخص انکاری <hr> برابر پارسی : ( تشخّص ) بزرگ منشی، والایی | بزرگ منشی

مترادف تشخص : امتیاز، اعتبار، بزرگ منشی، تعین، جاه وجلال، شخصیت، شوکت، شخصیت بخشی، شخص انکاری برابر پارسی : ( تشخّص ) بزرگ منشی، والایی | بزرگ منشی

تشخص

تشخیت

تشخیر

<hr> مترادف تشخیص : امتیاز، بازشناخت، بازشناسی، تعیین، تفکیک، تمییز، درک، فهم، بازشناختن، تمیز دادن <hr> برابر پارسی : باز شناختن، بازشناخت، بازشناسی، پی بردن، شناسایی

مترادف تشخیص : امتیاز، بازشناخت، بازشناسی، تعیین، تفکیک، تمییز، درک، فهم، بازشناختن، تمیز دادن برابر پارسی : باز شناختن، بازشناخت، بازشناسی، پی بردن، شناسایی

تشخیص

تشخیم

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ت" - لغت نامه دهخدا