تضمین مزدوج

تضهیب

تضهیه

تضوء

تضوج

تضور

تضوع

تضون

تضوک

تضوکع

تضویح

تضویط

تضویه

تضکضک

تضیئه

تضیح

تضیر

تضیع

تضیف

تضیق

تضییح

<hr> مترادف تضییع : اتلاف، تباه سازی، حیف ومیل، ضایع سازی، هدر، هدر دادن، تلف کردن، ضایع کردن، ازبین بردن، پایمال کردن <hr> برابر پارسی : نابودی

مترادف تضییع : اتلاف، تباه سازی، حیف ومیل، ضایع سازی، هدر، هدر دادن، تلف کردن، ضایع کردن، ازبین بردن، پایمال کردن برابر پارسی : نابودی

تضییع

تضییف

<hr> مترادف تضییق : تنگنا، تنگی، فشار، تنگ کردن، درمضیقه افکندن

مترادف تضییق : تنگنا، تنگی، فشار، تنگ کردن، درمضیقه افکندن

تضییق

تضییقات

<hr> مترادف تطابق : برابری، مطابقت، همگونی، باهم برابر شدن، برابر کردن <hr> برابر پارسی : همخوانی، هم خورد، هم سنجی

مترادف تطابق : برابری، مطابقت، همگونی، باهم برابر شدن، برابر کردن برابر پارسی : همخوانی، هم خورد، هم سنجی

تطابق

تطارد

تطارش

تطارق

تطاریف

تطاعم

تطاعن

تطالل

تطاوح

تطاوع

<hr> مترادف تطاول : تعدی، جفا، جور، درازدستی، دست اندازی، ستم، ظلم، گردنکشی، تعدی کردن، دست اندازی کردن، گردن کشی کردن <hr> متضاد تطاول : مهر <hr> برابر پارسی : دراز دستی

مترادف تطاول : تعدی، جفا، جور، درازدستی، دست اندازی، ستم، ظلم، گردنکشی، تعدی کردن، دست اندازی کردن، گردن کشی کردن متضاد تطاول : مهر برابر پارسی : دراز دستی

تطاول

تطاول پیشه

<hr> مترادف تطاول کردن : ظلم کردن، ستم کردن، جفا کردن، جور کردن، تعدی کردن، دست اندازی کردن

مترادف تطاول کردن : ظلم کردن، ستم کردن، جفا کردن، جور کردن، تعدی کردن، دست اندازی کردن

واژه های حرف "ت" - لغت نامه دهخدا