لغت نامه دهخدا

تعجهن

تعجیب

تعجیج

تعجیز

تعجیف

<hr> مترادف تعجیل : تبادر، تسریع، سرعت، شتابزدگی، شتاب، عجله، شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن <hr> برابر پارسی : شتاب کردن، شتافتن، کردن شتاب

مترادف تعجیل : تبادر، تسریع، سرعت، شتابزدگی، شتاب، عجله، شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن برابر پارسی : شتاب کردن، شتافتن، کردن شتاب

تعجیل

تعجیل دادن

تعجیل فرمودن

<hr> مترادف تعجیل کردن : عجله کردن، شتاب کردن، شتافتن <hr> برابر پارسی : شتافتن

مترادف تعجیل کردن : عجله کردن، شتاب کردن، شتافتن برابر پارسی : شتافتن

تعجیل کردن

تعجیلا

تعجیلانه

تعجیلاً

تعجیم

تعجیه

تعدا

تعداء

<hr> مترادف تعداد : اندازه، شمار، شماره، عدد، عده، مقدار، مقیاس، میزان، تعدید، شمارش، شمارش کردن، شمردن <hr> برابر پارسی : شمار، شماره، شمارش، شمارگان

مترادف تعداد : اندازه، شمار، شماره، عدد، عده، مقدار، مقیاس، میزان، تعدید، شمارش، شمارش کردن، شمردن برابر پارسی : شمار، شماره، شمارش، شمارگان

تعداد

تعداد کردن

<hr> مترادف تعدد : بسیاری، تکثر، فراوانی، کثرت، وفور، بسیار گشتن، بی شمارگشتن <hr> برابر پارسی : بیشماری | ( تعدّد ) بسیاری

مترادف تعدد : بسیاری، تکثر، فراوانی، کثرت، وفور، بسیار گشتن، بی شمارگشتن برابر پارسی : بیشماری | ( تعدّد ) بسیاری

تعدد

تعدف

<hr> مترادف تعدی : آزار، اجحاف، تجاوز، تخطی، تطاول، زور، زورگویی، ستم، ظلم ، حمله، تعرض، درازدستی <hr> متضاد تعدی : دادگری <hr> برابر پارسی : ستم، ستمگری، زورگویی، دست اندازی

مترادف تعدی : آزار، اجحاف، تجاوز، تخطی، تطاول، زور، زورگویی، ستم، ظلم ، حمله، تعرض، درازدستی متضاد تعدی : دادگری برابر پارسی : ستم، ستمگری، زورگویی، دست اندازی

تعدی

<hr> مترادف تعدی کردن : ستم کردن، ظلم کردن ، تجاوز کردن، تخطی کردن، تعرض کردن، درازدستی کردن <hr> متضاد تعدی کردن : دادگری کردن

مترادف تعدی کردن : ستم کردن، ظلم کردن ، تجاوز کردن، تخطی کردن، تعرض کردن، درازدستی کردن متضاد تعدی کردن : دادگری کردن

تعدی کردن

تعدیات

تعدید

تعدیق

<hr> مترادف تعدیل : متعادل سازی، برابر ساختن، معادل کردن <hr> برابر پارسی : تراز، برابرسازی

مترادف تعدیل : متعادل سازی، برابر ساختن، معادل کردن برابر پارسی : تراز، برابرسازی

تعدیل

تعدیل ارکان

تعدیل النهار

تعدیل اول

تعدیل دوم

تعدیل سوم

تعدیل شمس

تعدیل طول

تعدیل کردن

تعدین

تعدیه

<hr> برابر پارسی : پوزشگری، پوزشخواهی

برابر پارسی : پوزشگری، پوزشخواهی

تعذر

تعذفر

تعذل

تعذلق

<hr> مترادف تعذیب : آزار، اذیت، ایذاء، شکنجه، عذاب

مترادف تعذیب : آزار، اذیت، ایذاء، شکنجه، عذاب

تعذیب

<hr> مترادف تعذیر : بهانه آوردن، بهانه تراشی کردن، بهانه ساختن، عذر آوردن، عذرتراشی کردن

مترادف تعذیر : بهانه آوردن، بهانه تراشی کردن، بهانه ساختن، عذر آوردن، عذرتراشی کردن

واژه های حرف "ت" - لغت نامه دهخدا