لغت نامه دهخدا

تافاری ماکونن

تافت

تافتان

تافتان پز

تافتان پزی

تافتخانه

<hr> مترادف تافتن : برافروختن، روشن شدن، برق زدن، درخشیدن، تابیدن، گداختن، آزرده شدن، مکدر شدن، دلگیرشدن، اعراض کردن، برگرداندن، روی برگردانیدن، تحمل کردن، تاب آوردن، رشتن، تاب دادن، پیچیدن، سرپیچی کردن، روی گردان شدن

مترادف تافتن : برافروختن، روشن شدن، برق زدن، درخشیدن، تابیدن، گداختن، آزرده شدن، مکدر شدن، دلگیرشدن، اعراض کردن، برگرداندن، روی برگردانیدن، تحمل کردن، تاب آوردن، رشتن، تاب دادن، پیچیدن، سرپیچی کردن، روی گردان شدن

تافتن

تافتن سای

<hr> مترادف تافته : تابیده، گداخته، تابناک، درخشنده، روشن، بافته، پارچه، آزرده، دلگیر، مکدر، ملول، آزرده خاطر، سوزان، گرم ، سرد، خسته، کوفته <hr> متضاد تافته : خشک

مترادف تافته : تابیده، گداخته، تابناک، درخشنده، روشن، بافته، پارچه، آزرده، دلگیر، مکدر، ملول، آزرده خاطر، سوزان، گرم ، سرد، خسته، کوفته متضاد تافته : خشک

تافته

تافته بافی

تافته جگر

تافته دل

تافته دلی

تافته شدن

تافته گردیدن

تافته گشتن

تافتونی

تافتگی

تافر

تافراکین

تافرکنیت

تافزه

تافسیا

تافشک

تافغا

تافغه

تافغوت

تافغیت

تافل

تافنا

تافناختی

تافنخت

تافه

تافیره

تافیسار

تافیفرا

تافیل

تافیلات

تافیلالت

تافیلاله

تافیلل

<hr> مترادف تاق : فرد، لنگه ، تنها، تا، مانند، مثل، نظیر، تاغ <hr> متضاد تاق : جفت

مترادف تاق : فرد، لنگه ، تنها، تا، مانند، مثل، نظیر، تاغ متضاد تاق : جفت

واژه های حرف "ت" - لغت نامه دهخدا