تبتت

<hr> مترادف تبتل : دنیاگریزی، از جهان بریدن، از مردم بریدن، اعراض از عالم، ترک ازدواج کردن، انقطاع از دنیا و مردم

مترادف تبتل : دنیاگریزی، از جهان بریدن، از مردم بریدن، اعراض از عالم، ترک ازدواج کردن، انقطاع از دنیا و مردم

تبتل

تبتک

تبتی

تبتیت

تبتیر

تبتیل

تبتیک

تبثاق

تبثر

تبثیث

تبثیع

تبثیق

تبجبج

تبجح

تبجر

تبجس

تبجیح

تبجید

تبجیس

<hr> مترادف تبجیل : احترام، اعظام، بزرگداشت، تجلیل، تعظیم، تکریم، بزرگ شمردن، گرامی داشتن <hr> متضاد تبجیل : تحقیر

مترادف تبجیل : احترام، اعظام، بزرگداشت، تجلیل، تعظیم، تکریم، بزرگ شمردن، گرامی داشتن متضاد تبجیل : تحقیر

تبجیل

تبجیل کردن

تبجیلات

تبجیم

تبحبح

تبحتر

تبحث

تبحثر

<hr> مترادف تبحر : احاطه، استادی، تسلط، توغل، مهارت <hr> برابر پارسی : استادی، آگاهی، چیرگی، زبردستی، کاردانی

مترادف تبحر : احاطه، استادی، تسلط، توغل، مهارت برابر پارسی : استادی، آگاهی، چیرگی، زبردستی، کاردانی

تبحر

تبحصل

تبحلس

تبحیح

تبخال

تبخال افتادن

تبخال برآوردن

تبخال براوردن

تبخال دمیدن

تبخال زدن

تبخال کردن

تبخاله

تبخاله افتادن

تبخاله دمیدن

تبخاله زدن

تبخبخ

<hr> مترادف تبختر : افاده، پز، تفرعن، تکبر، فخرفروشی، فیس، گنده دماغی، به خودبالیدن، فخر فروختن، نازیدن

مترادف تبختر : افاده، پز، تفرعن، تکبر، فخرفروشی، فیس، گنده دماغی، به خودبالیدن، فخر فروختن، نازیدن

واژه های حرف "ت" - لغت نامه دهخدا