تبخر

تبخس

تبخص

تبخضل

تبخلص

تبخیت

<hr> مترادف تبخیر : بخار کردن، به بخارتبدیل شدن ، بخور دادن <hr> متضاد تبخیر : تجمد <hr> برابر پارسی : تفیدن، دمه شدن، تارمیغی

مترادف تبخیر : بخار کردن، به بخارتبدیل شدن ، بخور دادن متضاد تبخیر : تجمد برابر پارسی : تفیدن، دمه شدن، تارمیغی

تبخیر

تبخیر کردن

تبخیس

تبخیل

تبد

تبدء

تبدح

تبدخ

تبدد

تبدع

<hr> مترادف تبدل : استحاله، تطور، تعویض، تغییر، دگرگونی، بدل شدن، دگرگون شدن

مترادف تبدل : استحاله، تطور، تعویض، تغییر، دگرگونی، بدل شدن، دگرگون شدن

تبدل

تبدل محاذات

تبدل کردن

تبدلا

تبدلات

تبدلاً

تبدو

تبدی

تبدید

تبدیع

<hr> مترادف تبدیل : تبادل، تحول، تطور، تعویض، تغییر، دگرسانی، دگرگونی، مبادله، مبدل، معاوضه <hr> برابر پارسی : دگرگون، دگرگونی

مترادف تبدیل : تبادل، تحول، تطور، تعویض، تغییر، دگرسانی، دگرگونی، مبادله، مبدل، معاوضه برابر پارسی : دگرگون، دگرگونی

تبدیل

تبدیل به احسن

تبدیل به احسن کردن

<hr> مترادف تبدیل کردن : تغییردادن، دگرگون ساختن، دگرسان کردن، تعویض کردن، معاوضه کردن ارز، پول <hr> برابر پارسی : جز کردن

مترادف تبدیل کردن : تغییردادن، دگرگون ساختن، دگرسان کردن، تعویض کردن، معاوضه کردن ارز، پول برابر پارسی : جز کردن

تبدیل کردن

تبدیل یافتن

تبدیلات

تبدین

تبذار

تبذاره

تبذح

تبذخ

تبذر

تبذل

<hr> مترادف تبذیر : اتلاف، اسراف، بیهوده خرجی، پراکندن، تفریط، زیاده روی، فراخ دستی، گشاده بازی، ولخرجی، بیهوده خرج کردن، اسراف کردن، زیاد خرج کردن

مترادف تبذیر : اتلاف، اسراف، بیهوده خرجی، پراکندن، تفریط، زیاده روی، فراخ دستی، گشاده بازی، ولخرجی، بیهوده خرج کردن، اسراف کردن، زیاد خرج کردن

تبذیر

<hr> مترادف تبذیر کردن : ول خرجی کردن، اسراف کردن، بیهوده خرجی کردن، گشادبازی کردن، افراط کردن، زیاده روی کردن

مترادف تبذیر کردن : ول خرجی کردن، اسراف کردن، بیهوده خرجی کردن، گشادبازی کردن، افراط کردن، زیاده روی کردن

واژه های حرف "ت" - لغت نامه دهخدا