لغت نامه دهخدا

جانی آباد

جانی اباد

جانی اختاجی

جانی اسفراینی

جانی بیگ

جانی بیگ سلطان

جانی بیگ گرای

جانی بیگ گرای اول

جانی بیگ گرای ثانی

جانی بیگ گرجی

جانی بیگلو

جانی صیاد

جانی کاشانی

جانیون

جانیک

<hr> مترادف جاه : آبرو، اعتبار، جلال، دبدبه، درجه، رتبه، شان، شکوه، شوکت، عرض، فر، مجد، مسند، مقام، منزلت، منصب

مترادف جاه : آبرو، اعتبار، جلال، دبدبه، درجه، رتبه، شان، شکوه، شوکت، عرض، فر، مجد، مسند، مقام، منزلت، منصب

جاه

جاه اندوز

جاه بلاغ

جاه جاه

جاه جو

جاه جوی

<hr> مترادف جاه طلب : ریاست طلب، زیاده طلب، مسندجو، مقام پرست، منصب جو <hr> برابر پارسی : فزون خواه، جاه پرست

مترادف جاه طلب : ریاست طلب، زیاده طلب، مسندجو، مقام پرست، منصب جو برابر پارسی : فزون خواه، جاه پرست

جاه طلب

<hr> مترادف جاه طلبی : ریاست طلبی، مسندجویی، مقام پرستی، منصب جویی، نامجویی

مترادف جاه طلبی : ریاست طلبی، مسندجویی، مقام پرستی، منصب جویی، نامجویی

جاه طلبی

جاه طلبیدن

جاه فزای

<hr> مترادف جاه و جلال : احتشام، تشخص، تعین، جلال، حشمت، شکوه، فر

مترادف جاه و جلال : احتشام، تشخص، تعین، جلال، حشمت، شکوه، فر

جاه و جلال

جاهب

<hr> مترادف جاهد : پرتلاش، تلاشگر، جدی، ساعی، کوشا، مجد <hr> متضاد جاهد : کاهل <hr> برابر پارسی : واکوش ( هد )، واگذار کردن، واکوش، کوشنده

مترادف جاهد : پرتلاش، تلاشگر، جدی، ساعی، کوشا، مجد متضاد جاهد : کاهل برابر پارسی : واکوش ( هد )، واگذار کردن، واکوش، کوشنده

جاهد

جاهدار

جاهشه

جاهض

جاهضه

<hr> مترادف جاهل : بی دانش، بی علم، بی معرفت، غافل، نادان، لات، لوطی <hr> متضاد جاهل : دانا <hr> برابر پارسی : نادان، بی خرد، کوراندیش، ناآگاه

مترادف جاهل : بی دانش، بی علم، بی معرفت، غافل، نادان، لات، لوطی متضاد جاهل : دانا برابر پارسی : نادان، بی خرد، کوراندیش، ناآگاه

جاهل

جاهل مرکب

جاهل پسند

جاهل پسندی

<hr> مترادف جاهلانه : سفیهانه، نابخردانه، لات وار <hr> متضاد جاهلانه : عاقلانه

مترادف جاهلانه : سفیهانه، نابخردانه، لات وار متضاد جاهلانه : عاقلانه

واژه های حرف "ج" - لغت نامه دهخدا