حاج احمد خلیفه

حاج اقا

حاج بابا

حاج بابای طوسی

حاج جعفرخان

حاج جمال فومنی

حاج حسین یزدی

حاج خراب

حاج خواجه لو

حاج علیرضا

حاج محمد تقی

حاج محمد علی

حاج محمد قلیخان

حاج هراس

حاج پاشا

<hr> مترادف حاجات : حاجت ها، حوائج، خواهشها، نیازمندی، دربایست ها، نیازها <hr> برابر پارسی : نیازها

مترادف حاجات : حاجت ها، حوائج، خواهشها، نیازمندی، دربایست ها، نیازها برابر پارسی : نیازها

حاجات

<hr> مترادف حاجب : پرده، حجاب، بواب، پرده دار، دربان، حایل، رادع، ابرو <hr> برابر پارسی : پرده دار

مترادف حاجب : پرده، حجاب، بواب، پرده دار، دربان، حایل، رادع، ابرو برابر پارسی : پرده دار

حاجب

حاجب ازدی

حاجب القیل

حاجب الکبیر

حاجب بار

حاجب بدر

حاجب بزرگ

حاجب شمس

حاجب ماوراء

حاجب نوبتی

حاجب کبیر

حاجب گه

حاجبان

حاجبه

حاجبی

حاجبی بزرگ

<hr> مترادف حاجت : احتیاج، ارب، دربایست، درخواست، ضرورت، غایت، نهمت، نیاز، نیازمندی، آرزو، امید، مراد، مقصود <hr> برابر پارسی : نیاز، نیازمندی، خواهش

مترادف حاجت : احتیاج، ارب، دربایست، درخواست، ضرورت، غایت، نهمت، نیاز، نیازمندی، آرزو، امید، مراد، مقصود برابر پارسی : نیاز، نیازمندی، خواهش

حاجت

حاجت آمدن

حاجت آوردن

<hr> مترادف حاجت افتادن : نیاز پیدا کردن، ضرورت یافتن

مترادف حاجت افتادن : نیاز پیدا کردن، ضرورت یافتن

حاجت افتادن

حاجت امدن

حاجت اوردن

حاجت برداشتن

حاجت بردن

حاجت جای

حاجت خواستن

حاجت روا

حاجت روا کردن

حاجت روایی

حاجت گاه

<hr> مترادف حاجتمند : متوقع، محتاج، نیازمند، بی نوا، تهی دست، فقیر، گدا <hr> متضاد حاجتمند : بی نیاز

مترادف حاجتمند : متوقع، محتاج، نیازمند، بی نوا، تهی دست، فقیر، گدا متضاد حاجتمند : بی نیاز

حاجتمند

<hr> مترادف حاجتمندی : بی نوایی، تهی دستی، فقر، احتیاج، توقع، نیازمندی، وسن <hr> متضاد حاجتمندی : بی نیازی

مترادف حاجتمندی : بی نوایی، تهی دستی، فقر، احتیاج، توقع، نیازمندی، وسن متضاد حاجتمندی : بی نیازی

حاجتمندی

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ح" - لغت نامه دهخدا