حوشیت

حوشیه

حوص

حوصاء

حوصل

حوصلاء

<hr> مترادف حوصله : بردباری، حلم، شکیب، تحمل، شکیبایی، صبر ، حال، آمادگی، ذوق، دماغ، مجال، ظرفیت، گنجایش، چینه دان <hr> متضاد حوصله : ناشکیبایی <hr> برابر پارسی : تاب، توان، دل وَرَس، شکیبایی

مترادف حوصله : بردباری، حلم، شکیب، تحمل، شکیبایی، صبر ، حال، آمادگی، ذوق، دماغ، مجال، ظرفیت، گنجایش، چینه دان متضاد حوصله : ناشکیبایی برابر پارسی : تاب، توان، دل وَرَس، شکیبایی

حوصله

حوصله داشتن

حوصه

<hr> مترادف حوض : آبگیر، استخر، تالاب، حوضچه، حوضخانه <hr> برابر پارسی : آبگیر، تالاب

مترادف حوض : آبگیر، استخر، تالاب، حوضچه، حوضخانه برابر پارسی : آبگیر، تالاب

حوض

حوض آب

حوض اب

حوض ترسا

حوض خانه

حوض ماهی

حوض نعمان

حوض کتی

حوض کرسی

حوض کوثر

حوضخانه

حوضه

<hr> مترادف حوضچه : آبزن، حوض کوچک

مترادف حوضچه : آبزن، حوض کوچک

حوضچه

حوضک

حوط

حوطه

حوف

حوفران

حوفزی

حوفل

حوفله

حوفی

حوق

حوقاء

حوقال

حوقل

حوقله

حوقه

<hr> مترادف حول : توان، توانایی، قدرت، قوت، نیرو، جودت نظر، اطراف، پیرامون، جهات، گرداگرد <hr> برابر پارسی : در مورد، پیرامون

مترادف حول : توان، توانایی، قدرت، قوت، نیرو، جودت نظر، اطراف، پیرامون، جهات، گرداگرد برابر پارسی : در مورد، پیرامون

حول

<hr> مترادف حول و حوش : اطراف، پیرامون، حوالی، گرداگرد، اکناف، جوانب، دوروبر، نزدیک، درباره، درمورد، راجع <hr> برابر پارسی : پیرامون، دور و بر

مترادف حول و حوش : اطراف، پیرامون، حوالی، گرداگرد، اکناف، جوانب، دوروبر، نزدیک، درباره، درمورد، راجع برابر پارسی : پیرامون، دور و بر

واژه های حرف "ح" - لغت نامه دهخدا