ذقانان

ذقذاق

ذقط

ذقطان

ذقطه

<hr> مترادف ذقن : چانه، زنخ، زنخدان

مترادف ذقن : چانه، زنخ، زنخدان

ذقن

ذقن الباشا

ذقن الشیبه

ذقن الشیخ

ذقناء

ذقواء

ذقون

ذقیط

ذل

ذلاح

ذلاذل

ذلاقت

ذلال

ذلالت

ذلان

<hr> مترادف ذلت : پستی، حقارت، خواری، فلاکت، مذلت، مهانت، نکبت، هوان <hr> برابر پارسی : خواری، بدبختی، پستی، سرشکستگی

مترادف ذلت : پستی، حقارت، خواری، فلاکت، مذلت، مهانت، نکبت، هوان برابر پارسی : خواری، بدبختی، پستی، سرشکستگی

ذلت

ذلج

ذلذل

ذلذلات

ذلذله

ذلغ

ذلف

ذلفاء

ذلق

ذلقامان

ذلقه

ذلل

ذلم

ذله

ذلو

ذلول

ذلولی

ذلک

ذلی

ذلیذلات

<hr> مترادف ذلیق : تیز، تیززبان، چیره زبان، سخنور، فصیح <hr> متضاد ذلیق : الکن، کند

مترادف ذلیق : تیز، تیززبان، چیره زبان، سخنور، فصیح متضاد ذلیق : الکن، کند

ذلیق

ذلیقه

<hr> مترادف ذلیل : پست، حقیر، خوار، دون، زبون، فرومایه، متذلل، مغلوب، ناکس <hr> متضاد ذلیل : عزیز <hr> برابر پارسی : خوار، زبون

مترادف ذلیل : پست، حقیر، خوار، دون، زبون، فرومایه، متذلل، مغلوب، ناکس متضاد ذلیل : عزیز برابر پارسی : خوار، زبون

ذلیل

ذلیله

ذلیلی

<hr> مترادف ذم : بدگویی، قدح، مذمت، نکوهش <hr> متضاد ذم : مدح <hr> برابر پارسی : نکوهش، دشنام، بدگویی، ناسزا

مترادف ذم : بدگویی، قدح، مذمت، نکوهش متضاد ذم : مدح برابر پارسی : نکوهش، دشنام، بدگویی، ناسزا

ذم

ذم ء

ذماء

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ذ" - لغت نامه دهخدا