لغت نامه دهخدا

شراب گروه

شرابث

شرابخانه

<hr> مترادف شرابخوار : باده خوار، باده نوش، پیاله پیما، پیمانه گسار، قدح نوش، مشروب خوار، می خوار، میخواره <hr> برابر پارسی : می خواره

مترادف شرابخوار : باده خوار، باده نوش، پیاله پیما، پیمانه گسار، قدح نوش، مشروب خوار، می خوار، میخواره برابر پارسی : می خواره

شرابخوار

شرابخوارگی

شرابخواری

شرابخوری

شرابدار

<hr> مترادف شرابداری : ساقیگری، سقایت، شربتدار

مترادف شرابداری : ساقیگری، سقایت، شربتدار

شرابداری

<hr> مترادف شرابدان : بط، جام، خم، ساغر، قرابه

مترادف شرابدان : بط، جام، خم، ساغر، قرابه

شرابدان

<hr> برابر پارسی : آویزه، منگوله

برابر پارسی : آویزه، منگوله

شرابه

شرابی

شراج

شراجه

شراح

شراحه

شراحی

شراحیل

شراخی

شراد

شرادر

شراذم

شراذیم

<hr> مترادف شرار : اخگر، جرقه، شراره، شرر، لهب، لهیب

مترادف شرار : اخگر، جرقه، شراره، شرر، لهب، لهیب

شرار

<hr> مترادف شرارت : بدی، بدخواهی، خباثت، رذالت، شیطنت، فتنه انگیزی، فساد <hr> متضاد شرارت : نیکی <hr> برابر پارسی : بدی، بد نهادی، پلیدکاری، پلیدی، زشتی

مترادف شرارت : بدی، بدخواهی، خباثت، رذالت، شیطنت، فتنه انگیزی، فساد متضاد شرارت : نیکی برابر پارسی : بدی، بد نهادی، پلیدکاری، پلیدی، زشتی

شرارت

شرارستان

<hr> مترادف شراره : آبژ، اخگر، جرقه، شرار، شرر، شعله، لهیب <hr> برابر پارسی : اخگر، زبانه آتش، آتش پاره

مترادف شراره : آبژ، اخگر، جرقه، شرار، شرر، شعله، لهیب برابر پارسی : اخگر، زبانه آتش، آتش پاره

شراره

شراره ریز

شراری

شراریز

شراریف

شراز

شراس

شراست

شراسه

شراسیف

شراشر

شراص

شراط

<hr> مترادف شراع : بادبان، خیمه، سایبان، شامیانه

مترادف شراع : بادبان، خیمه، سایبان، شامیانه

شراع

شراعه

شراعی

شراعیه

شراف

<hr> مترادف شرافت : اصالت، بزرگواری، عفت، نجابت <hr> متضاد شرافت : بی عفتی <hr> برابر پارسی : نیک گوهری، بزرگمنشی، والایی

مترادف شرافت : اصالت، بزرگواری، عفت، نجابت متضاد شرافت : بی عفتی برابر پارسی : نیک گوهری، بزرگمنشی، والایی

شرافت

<hr> مترادف شرافتمند : اصل دار، اصیل، بااصالت، باشرف، بزرگوار، خانواده دار، شریف، نجیب <hr> متضاد شرافتمند : بی اصل، وضیع <hr> برابر پارسی : والا، بزرگمنش، بزرگوار، نژاده

مترادف شرافتمند : اصل دار، اصیل، بااصالت، باشرف، بزرگوار، خانواده دار، شریف، نجیب متضاد شرافتمند : بی اصل، وضیع برابر پارسی : والا، بزرگمنش، بزرگوار، نژاده

شرافتمند

<hr> مترادف شرافتمندانه : بزرگوارانه، نجیبانه <hr> متضاد شرافتمندانه : نانجیبانه <hr> برابر پارسی : با سربلندی

مترادف شرافتمندانه : بزرگوارانه، نجیبانه متضاد شرافتمندانه : نانجیبانه برابر پارسی : با سربلندی

واژه های حرف "ش" - لغت نامه دهخدا