لغت نامه دهخدا

فامنین

فامه

فامور

فامگزار

فامی

فامیتی

<hr> مترادف فامیل : آل، اهل بیت، خانواده، خویش، دودمان، طایفه، قوم <hr> برابر پارسی : بستگان، خانواده، خویشاوندان، دودمان

مترادف فامیل : آل، اهل بیت، خانواده، خویش، دودمان، طایفه، قوم برابر پارسی : بستگان، خانواده، خویشاوندان، دودمان

فامیل

<hr> برابر پارسی : خانوادگی

فامیلی

فامین

فامینی

فامیه

فان

فانافس ابراقلیو

فانافس ابراقلیون

فانافس ارنیون

فانافس اسقیون

فانافس حمرونیون

فاناک

<hr> مترادف فانتزی : تفنن، هوس، خیالی، غیرواقعی، شیک، لوکس

مترادف فانتزی : تفنن، هوس، خیالی، غیرواقعی، شیک، لوکس

فانتزی

فاندیک

فانس

فانسقه

فانش

فانق

فانقین

فانه

<hr> مترادف فانوس : چراغ، مصباح، برج دریایی

مترادف فانوس : چراغ، مصباح، برج دریایی

فانوس

فانوس خیال

فانوس دریایی

فانوس نارنج

فانوس کش

فانوس گردان

فانکشف

فانکیر

<hr> مترادف فانی : تباهی پذیر، زوال پذیر، معدوم، میرا، میرنده، هالک، بی ثبات، زودگذر، ناپایدار <hr> متضاد فانی : ابدی، باقی، جاوید <hr> برابر پارسی : زودگذر، مردنی، ناپایدار، ناپاینده، نماندنی

مترادف فانی : تباهی پذیر، زوال پذیر، معدوم، میرا، میرنده، هالک، بی ثبات، زودگذر، ناپایدار متضاد فانی : ابدی، باقی، جاوید برابر پارسی : زودگذر، مردنی، ناپایدار، ناپاینده، نماندنی

واژه های حرف "ف" - لغت نامه دهخدا