فرج قلی

فرج یافتن

فرجاء

<hr> مترادف فرجاد : حکیم، دانا، دانشمند، عالم، فاضل

مترادف فرجاد : حکیم، دانا، دانشمند، عالم، فاضل

فرجاد

فرجار

فرجاری

<hr> مترادف فرجام : آخر، آخرالامر، اختتام، انتها، انجام، پایان، پسین، خاتمه، ختم، سرانجام، عاقبت الامر، عاقبت، غایت، نهایت، واپسین <hr> متضاد فرجام : آغاز، ابتدا، اول، بدایت، شروع

مترادف فرجام : آخر، آخرالامر، اختتام، انتها، انجام، پایان، پسین، خاتمه، ختم، سرانجام، عاقبت الامر، عاقبت، غایت، نهایت، واپسین متضاد فرجام : آغاز، ابتدا، اول، بدایت، شروع

فرجام

فرجامانیدن

فرجامجوی

فرجامگاه

فرجامیدن

فرجامین

فرجان

فرجایی

فرجد

فرجله

فرجمند

فرجندشای

فرجنه

<hr> مترادف فرجه : امان، ضرب الاجل، فاصله، فرصت، مهلت، درز، رخنه، شکاف

مترادف فرجه : امان، ضرب الاجل، فاصله، فرصت، مهلت، درز، رخنه، شکاف

فرجه

فرجه جو

فرجود

فرجول

فرجون

فرجی

فرجیا

فرجین

فرجیه

<hr> مترادف فرح : ابتهاج، انبساط، بهجت، سرور، شادی، شادمانی، مسرت، نشاط <hr> متضاد فرح : غم <hr> برابر پارسی : شادی، شادمانی، خشنودی، خرسندی، دلشادی، سرشادی

مترادف فرح : ابتهاج، انبساط، بهجت، سرور، شادی، شادمانی، مسرت، نشاط متضاد فرح : غم برابر پارسی : شادی، شادمانی، خشنودی، خرسندی، دلشادی، سرشادی

فرح

فرح آباد

فرح آباد خلیل

فرح آباد سهیل

فرح اباد

فرح اباد خلیل

فرح اباد سهیل

<hr> مترادف فرح بخش : سرورانگیز، شادی بخش، فرح آور، فرح افزا، فرحناک، مفرح، نزهت بخش، نشاط آور، نشاط انگیز، نشاط بخش <hr> متضاد فرح بخش : غمبار <hr> برابر پارسی : شادی انگیز، شورانگیز، شادی بخش، شادی افزا

مترادف فرح بخش : سرورانگیز، شادی بخش، فرح آور، فرح افزا، فرحناک، مفرح، نزهت بخش، نشاط آور، نشاط انگیز، نشاط بخش متضاد فرح بخش : غمبار برابر پارسی : شادی انگیز، شورانگیز، شادی بخش، شادی افزا

فرح بخش

فرح زاد

فرح کش

فرحان

فرحانه

فرحجه

فرحجی

فرحه

فرحور

فرحولیا

فرحی

<hr> مترادف فرخ : خجسته، خوش یوم، سعد، فرخنده، مبارک، میمون، همایون، تابان، درخشان، رخشنده، زیبا، مفخم <hr> متضاد فرخ : مشئوم

مترادف فرخ : خجسته، خوش یوم، سعد، فرخنده، مبارک، میمون، همایون، تابان، درخشان، رخشنده، زیبا، مفخم متضاد فرخ : مشئوم

فرخ

فرخ آباد

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ف" - لغت نامه دهخدا