لعلی پی

لعلین

لعم

لعماظ

لعمرا

لعمرک

لعمری

لعمظ

لعمظه

لعموظ

لعموظه

<hr> مترادف لعن : سب، فریه، لعنت، ناسزا، نفرین <hr> برابر پارسی : نفرین کردن، دشنام دادن

مترادف لعن : سب، فریه، لعنت، ناسزا، نفرین برابر پارسی : نفرین کردن، دشنام دادن

لعن

لعن و طعن

لعن کردن

لعنات

<hr> مترادف لعنت : دعای بد، سب، سنه، فریه، لعن، نفرین <hr> متضاد لعنت : آفرین، دعا <hr> برابر پارسی : نفرین، دشنام، فرنه

مترادف لعنت : دعای بد، سب، سنه، فریه، لعن، نفرین متضاد لعنت : آفرین، دعا برابر پارسی : نفرین، دشنام، فرنه

لعنت

لعنت نامه

<hr> برابر پارسی : نفریدن، نفرین کردن

برابر پارسی : نفریدن، نفرین کردن

لعنت کردن

لعنت گفتن

<hr> مترادف لعنتی : گجسته، لعین، ملعون

مترادف لعنتی : گجسته، لعین، ملعون

لعنتی

لعنه

لعنه ا

لعنهاﷲ علیه

لعنهاﷲ علیها

لعنهم ا

لعه

لعو

لعوب

لعوس

لعوض

لعوط

لعوق

لعوق الاسقیل

لعوق الزوفا

لعوق الصنوبر

لعوق الکرنب

لعوق حب القطن

لعوق خیار شنبر

لعوق خیارشنبر

لعوقات

لعوقه

لعوه

لعَ ا

لعی

لعیب

لعیعه

<hr> مترادف لعین : رانده، رجیم، گجسته، لعنتی، مطرود، ملعون

مترادف لعین : رانده، رجیم، گجسته، لعنتی، مطرود، ملعون

لعین

لعینه

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ل" - لغت نامه دهخدا