لغت نامه دهخدا

<hr> مترادف لجه : میانه دریا، پرتگاه، ورطه

مترادف لجه : میانه دریا، پرتگاه، ورطه

لجه

لجه گوراب

لجوبه

<hr> مترادف لجوج : تخس، جسور، خودراء ی، خودسر، خودکامه، خیره سر، زکاره، ستیزه جو، ستیزه کار، ستیهنده، کله شق، گستاخ، مستبد، معاند، یک دنده <hr> برابر پارسی : ستیهنده

مترادف لجوج : تخس، جسور، خودراء ی، خودسر، خودکامه، خیره سر، زکاره، ستیزه جو، ستیزه کار، ستیهنده، کله شق، گستاخ، مستبد، معاند، یک دنده برابر پارسی : ستیهنده

لجوج

لجوجه

لجوم

لجون

لجونی

لجی

لجیف

لجیفه

لجیم

لجین

لجینی

لجیون

لح

لح لح زدن

لحا

لحاء

لحاءالغول

لحاده

لحاس

لحاسم

لحاسه

لحاص

<hr> مترادف لحاظ : دید، ملاحظه، نظر، نگرش، دیدگاه، زاویه، منظر <hr> برابر پارسی : نگرش، نگر، دید، رو، دیدگاه

مترادف لحاظ : دید، ملاحظه، نظر، نگرش، دیدگاه، زاویه، منظر برابر پارسی : نگرش، نگر، دید، رو، دیدگاه

لحاظ

لحاغیطوس

<hr> مترادف لحاف : پتو، پوشش، دواج، لحیف، بستر، رختخواب <hr> متضاد لحاف : نهالی <hr> برابر پارسی : روانداز، دواج

مترادف لحاف : پتو، پوشش، دواج، لحیف، بستر، رختخواب متضاد لحاف : نهالی برابر پارسی : روانداز، دواج

لحاف

لحاف دوز

لحاف دوزی

<hr> مترادف لحاف کش : پاانداز، جاانداز، جاکش، دیوث، قرمساق، قواد

مترادف لحاف کش : پاانداز، جاانداز، جاکش، دیوث، قرمساق، قواد

واژه های حرف "ل" - لغت نامه دهخدا