<hr> مترادف متداول : باب، جاری، رایج، شایع، عادی، عرفی، متعارف، مد، مرسوم، مستعمل، معمول، معمولی <hr> متضاد متداول : منسوخ، نامتداول <hr> برابر پارسی : دست بدست گردانیده شده، همگانی، همه گیر

مترادف متداول : باب، جاری، رایج، شایع، عادی، عرفی، متعارف، مد، مرسوم، مستعمل، معمول، معمولی متضاد متداول : منسوخ، نامتداول برابر پارسی : دست بدست گردانیده شده، همگانی، همه گیر

متداول

متداوله

متداوم

متداومه

متداوی

متدأم

متداکس

متداکی

متداین

متدبر

متدبق

متدثر

متدجج

متدحدر

متدحرج

متدحی

متدخدخ

متدخل

متدخن

<hr> مترادف متدرج : درجه به درجه، تدریجی، به تدریج

مترادف متدرج : درجه به درجه، تدریجی، به تدریج

متدرج

<hr> مترادف متدرجا : آهسته آهسته، اندک اندک، به تدریج، کم کم، به آهستگی <hr> برابر پارسی : به آرامی، به آهستگی

مترادف متدرجا : آهسته آهسته، اندک اندک، به تدریج، کم کم، به آهستگی برابر پارسی : به آرامی، به آهستگی

متدرجا

متدرجاً

متدرع

متدرعه

متدری

متدع

متدعر

متدعکس

متدعی

متدفق

متدفن

متدلث

متدلس

متدلف

متدلق

متدلل

متدلمص

متدله

متدلوژی

متدلژی

متدلک

متدلی

متدمر

متدمع

متدمل

متدمن

متدنس

متدنی

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "م" - لغت نامه دهخدا