متقارض

متقارظ

متقارع

<hr> مترادف متقارن : قرین، قرینه، یار، یاور ، هم زمان <hr> متضاد متقارن : نامتقارن

مترادف متقارن : قرین، قرینه، یار، یاور ، هم زمان متضاد متقارن : نامتقارن

متقارن

متقاسم

متقاص

متقاصر

متقاصف

<hr> مترادف متقاضی : تقاضاکننده، خواستار، خواهان، طالب، خواهشگر <hr> برابر پارسی : درخواست کننده، خواستار، خواهان، درخواستگر

مترادف متقاضی : تقاضاکننده، خواستار، خواهان، طالب، خواهشگر برابر پارسی : درخواست کننده، خواستار، خواهان، درخواستگر

متقاضی

متقاطر

<hr> برابر پارسی : هَمبُر

متقاطع

<hr> مترادف متقاعد : بازنشسته، خانه نشین، وظیفه بگیر، وظیفه خور ، نامتقاعد، راضی، قانع، مجاب <hr> متضاد متقاعد : شاغل، ناراضی <hr> برابر پارسی : باز نشسته، کناره گیرنده، پاسخ یافته

مترادف متقاعد : بازنشسته، خانه نشین، وظیفه بگیر، وظیفه خور ، نامتقاعد، راضی، قانع، مجاب متضاد متقاعد : شاغل، ناراضی برابر پارسی : باز نشسته، کناره گیرنده، پاسخ یافته

متقاعد

متقاعس

متقافس

متقافط

<hr> مترادف متقال : پارچه نخی درشت باف، کرباس <hr> برابر پارسی : متخال

مترادف متقال : پارچه نخی درشت باف، کرباس برابر پارسی : متخال

متقال

متقالی

متقامر

متقاود

متقاول

متقاوم

متقاوی

متقایل

متقبب

متقبض

<hr> مترادف متقبل : پذیرا، ذمه دار، عهده دار، پذیرنده، قبول کننده <hr> برابر پارسی : پیمان پذیر، پذیرا، پذیرنده

مترادف متقبل : پذیرا، ذمه دار، عهده دار، پذیرنده، قبول کننده برابر پارسی : پیمان پذیر، پذیرا، پذیرنده

متقبل

متقبی

متقتر

متقتق

متقتل

متقحز

متقحزن

متقحل

متقحم

متقدد

متقدر

متقدس

<hr> مترادف متقدم : پیشین، سابق، پیش، گذشته، پیش کسوت، پیشاهنگ، پیشگام <hr> متضاد متقدم : متاخر <hr> برابر پارسی : پیشین، دیرین، گذشته

مترادف متقدم : پیشین، سابق، پیش، گذشته، پیش کسوت، پیشاهنگ، پیشگام متضاد متقدم : متاخر برابر پارسی : پیشین، دیرین، گذشته

واژه های حرف "م" - لغت نامه دهخدا