متمئل

متمائر

متمائن

متماتر

<hr> مترادف متماثل : شبیه، مانند، مثل، همانند <hr> متضاد متماثل : متفاوت

مترادف متماثل : شبیه، مانند، مثل، همانند متضاد متماثل : متفاوت

متماثل

متماثله

متماجد

متماجع

متماجن

متماحل

متماحله

متماحک

متمادح

متمادخ

<hr> مترادف متمادی : دراز، طولانی، مدید، ممتد <hr> برابر پارسی : دیرباز، دیرپا، دیرگاه، پی در پی، پیاپی، از پی هم

مترادف متمادی : دراز، طولانی، مدید، ممتد برابر پارسی : دیرباز، دیرپا، دیرگاه، پی در پی، پیاپی، از پی هم

متمادی

متمار

متمارس

<hr> مترادف متمارض : تمارض گر، بیمارنما، ناخوش نما

مترادف متمارض : تمارض گر، بیمارنما، ناخوش نما

متمارض

متماری

متماز

متمازح

متمازی

متماس

متماسح

متماسک

متماشق

متماشی

متماصع

متماطر

متمالک

متمالی

متمانع

متمانعه

متماه

متماهک

متماوت

متماکس

متمایح

<hr> مترادف متمایز : برجسته، متشخص، مشخص، ممتاز ، متباین، متفاوت <hr> متضاد متمایز : متعارف <hr> برابر پارسی : جدا، سوا

مترادف متمایز : برجسته، متشخص، مشخص، ممتاز ، متباین، متفاوت متضاد متمایز : متعارف برابر پارسی : جدا، سوا

متمایز

متمایط

<hr> مترادف متمایل : خمیده، کج، مایل، معطوف، منحرف، خواهان، راغب، شایق، گرونده، مایل <hr> متضاد متمایل : متنفر <hr> برابر پارسی : گرایش، دلبسته، خواستار، خم، چرخش، گراینده، چرخنده

مترادف متمایل : خمیده، کج، مایل، معطوف، منحرف، خواهان، راغب، شایق، گرونده، مایل متضاد متمایل : متنفر برابر پارسی : گرایش، دلبسته، خواستار، خم، چرخش، گراینده، چرخنده

متمایل

<hr> مترادف متمتع : برخوردار، بهره ور، بهره مند، حظیظ، رستی خوار، کامران، کامیاب، متلذذ، متنعم، مستفید، منتفع <hr> متضاد متمتع : بی نصیب، محروم <hr> برابر پارسی : بهره مند، برخوردار

مترادف متمتع : برخوردار، بهره ور، بهره مند، حظیظ، رستی خوار، کامران، کامیاب، متلذذ، متنعم، مستفید، منتفع متضاد متمتع : بی نصیب، محروم برابر پارسی : بهره مند، برخوردار

متمتع

متمتعه

متمته

<hr> مترادف متمثل : ماننده، شبیه، مثل، متصور، پنداشت، شبیه شونده <hr> متضاد متمثل : مقلد

مترادف متمثل : ماننده، شبیه، مثل، متصور، پنداشت، شبیه شونده متضاد متمثل : مقلد

واژه های حرف "م" - لغت نامه دهخدا