لغت نامه دهخدا

ناهشته

<hr> مترادف ناهشیار : بی خبر، غافل، ناآگاه، بی خودی، بی خویشتنی، بی هوش <hr> متضاد ناهشیار : هشیار

مترادف ناهشیار : بی خبر، غافل، ناآگاه، بی خودی، بی خویشتنی، بی هوش متضاد ناهشیار : هشیار

ناهشیار

ناهشیاری

ناهشیوار

ناهشیواری

ناهض

ناهضه

ناهق

ناهقان

ناهقه

ناهل

ناهله

ناهلیدن

ناهلیدنی

ناهلیده

ناهم

ناهم کرانه

ناهم کرانگی

ناهم کوک

ناهمال

<hr> مترادف ناهمایون : بدیمن، شوم، ناخجسته، نامبارک، نامیمون، نحس <hr> متضاد ناهمایون : همایون

مترادف ناهمایون : بدیمن، شوم، ناخجسته، نامبارک، نامیمون، نحس متضاد ناهمایون : همایون

ناهمایون

ناهمتا

ناهمتایی

<hr> مترادف ناهمجور : متفاوت، مغایر، ناجور، ناهمتا، ناهمگن، ناهمگون <hr> متضاد ناهمجور : همگون

مترادف ناهمجور : متفاوت، مغایر، ناجور، ناهمتا، ناهمگن، ناهمگون متضاد ناهمجور : همگون

ناهمجور

ناهمجوری

ناهمرنگ

ناهمرنگی

ناهمساز

ناهمسازی

ناهمسر

ناهمسری

<hr> مترادف ناهموار : کج، معوج، ناصاف، بی ترتیب، بی نظم، درشتناک، پست وبلند، پشته، گریوه، خشن، درشت، ستبر، گنده، نخراشیده، ناراست، ناشایسته، نامعقول <hr> متضاد ناهموار : هموار

مترادف ناهموار : کج، معوج، ناصاف، بی ترتیب، بی نظم، درشتناک، پست وبلند، پشته، گریوه، خشن، درشت، ستبر، گنده، نخراشیده، ناراست، ناشایسته، نامعقول متضاد ناهموار : هموار

ناهموار

ناهموار آمدن

ناهموار امدن

ناهمواره

<hr> مترادف ناهمواری : درشتی، زبری، کجی، نادرستی، ناصافی <hr> متضاد ناهمواری : همواری

مترادف ناهمواری : درشتی، زبری، کجی، نادرستی، ناصافی متضاد ناهمواری : همواری

ناهمواری

<hr> مترادف ناهنجار : ناجور، ناسازگار، نامتناسب، ناهماهنگ، غیرعادی، درشت، زمخت، شنیع <hr> متضاد ناهنجار : بهنجار

مترادف ناهنجار : ناجور، ناسازگار، نامتناسب، ناهماهنگ، غیرعادی، درشت، زمخت، شنیع متضاد ناهنجار : بهنجار

ناهنجار

ناهنجارانه

<hr> مترادف ناهنجاری : بی قاعدگی، ناهماهنگی، خشونت، نافرهیختگی <hr> متضاد ناهنجاری : هماهنگی

مترادف ناهنجاری : بی قاعدگی، ناهماهنگی، خشونت، نافرهیختگی متضاد ناهنجاری : هماهنگی

واژه های حرف "ن" - لغت نامه دهخدا