لغت نامه دهخدا

<hr> مترادف هوشیار : آگاه، بافراست، باهوش، بخرد، بیدار، بیداردل، تندذهن، تیزطبع، تیزهوش، خردمند، دوراندیش، زیرک، عاقل، فهیم، متفطن، متنبه، ناخفته، نبیه، هوشمند <hr> متضاد هوشیار : غافل

مترادف هوشیار : آگاه، بافراست، باهوش، بخرد، بیدار، بیداردل، تندذهن، تیزطبع، تیزهوش، خردمند، دوراندیش، زیرک، عاقل، فهیم، متفطن، متنبه، ناخفته، نبیه، هوشمند متضاد هوشیار : غافل

هوشیار

<hr> مترادف هوشیارانه : داهیانه، زیرکانه، عاقلانه، مدبرانه، هوشمندانه <hr> متضاد هوشیارانه : بی خردانه، جاهلانه

مترادف هوشیارانه : داهیانه، زیرکانه، عاقلانه، مدبرانه، هوشمندانه متضاد هوشیارانه : بی خردانه، جاهلانه

هوشیارانه

<hr> مترادف هوشیاری : آگاهی، بصیرت، بیدارمغزی، بیداری، تیزفهمی، ذکاوت، زیرکی، صحو، فطانت، کیاست <hr> متضاد هوشیاری : غفلت

مترادف هوشیاری : آگاهی، بصیرت، بیدارمغزی، بیداری، تیزفهمی، ذکاوت، زیرکی، صحو، فطانت، کیاست متضاد هوشیاری : غفلت

هوشیاری

هوشیدن

هوشیعانا

هوع

هوغ

هوف

هوفاریقون

هوفسطیداس

هوفقیداس

هوفل

هوفیلوس

هوق

هوقه

<hr> مترادف هول : اعراض، بیم، پروا، ترس، خوف، دهشت، رعب، وحشت، هراس، شتاب، شتابزدگی، عجله <hr> برابر پارسی : ترس، بیم، باک، هراس

مترادف هول : اعراض، بیم، پروا، ترس، خوف، دهشت، رعب، وحشت، هراس، شتاب، شتابزدگی، عجله برابر پارسی : ترس، بیم، باک، هراس

هول

هول دادن

هول هولکی

هول و هراس

هولاجو

هولاندشت

هولاؤو

هولاکوخان

هولدانی

هولدرلین

هولس

هولشک

هولع

<hr> مترادف هولناک : بیمناک، ترس آور، ترسناک، خوف انگیز، خوفناک، دهشتناک، رعب آور، رعب انگیز، سهمناک، فجیع، مخوف، موحش، مهیب، وحشتناک، وهمناک، هراس انگیز، هولناک <hr> برابر پارسی : ترسناک، هراس انگیز

مترادف هولناک : بیمناک، ترس آور، ترسناک، خوف انگیز، خوفناک، دهشتناک، رعب آور، رعب انگیز، سهمناک، فجیع، مخوف، موحش، مهیب، وحشتناک، وهمناک، هراس انگیز، هولناک برابر پارسی : ترسناک، هراس انگیز

هولناک

هوله

هوله سو

هولول

هولک

هولکی

هولگی

هولی

هولی وود

هولیق

هولیوود

هوم

هوم المجوس

هوماخس

هومان

هومر

هومه

<hr> مترادف هون : خواری، ذلت، سختی، مشقت، رسوایی، فضیحت، ننگ

مترادف هون : خواری، ذلت، سختی، مشقت، رسوایی، فضیحت، ننگ

هون

هونطاع

هونقانلو

واژه های حرف "ه" - لغت نامه دهخدا