واصف ایرانی

واصف جان

واصف حیدرآبادی

واصف حیدرابادی

واصف فرح آبادی

واصف فرح ابادی

واصف مشهدی

واصف کشمیری

واصفی هروی

<hr> مترادف واصل : رسیدن، رسیده، وارد، مقرب <hr> برابر پارسی : رسیده، دریافت شده

مترادف واصل : رسیدن، رسیده، وارد، مقرب برابر پارسی : رسیده، دریافت شده

واصل

واصل آباد

واصل اباد

واصل بن الاحدب

واصل بن حکیم ا

واصل بن حکیم التمار

واصل بن حیان

واصل بن عبدالرح

واصل بن عبدالرحمن

واصل بن عطا

واصل بن عمرو

واصل بن فضلان

واصل خط

واصل شدن

واصل شیرازی

واصل لاهیجی

واصل کردن

واصل گردانیدن

واصل گردیدن

واصل گشتن

<hr> برابر پارسی : رسیده، دریافتی

برابر پارسی : رسیده، دریافتی

واصله

واصلی

واصلی بخارایی

واصلی تبریزی

واصلی شاهجهان آبادی

واصلی شاهجهان ا

واصلی شیرازی

واصلی مروزی

واصلیه

واصه

واصی

واصیه

<hr> مترادف واضح : آشکارا، آشکار، بدیهی، پیدا، روشن، ظاهر، علنی، مبرهن، مسلم، مشخص، معلوم، نمایان، هویدا، شمرده شمرده، آسان، سهل، بارز، بین، جلی، خوانا، رسا، صریح، فاش، قطعی، گویا <hr> متضاد واضح : غیرواضح، گنگ، ناگویا <hr> برابر پارسی : آشکار، روشن، نمایان، هویدا

مترادف واضح : آشکارا، آشکار، بدیهی، پیدا، روشن، ظاهر، علنی، مبرهن، مسلم، مشخص، معلوم، نمایان، هویدا، شمرده شمرده، آسان، سهل، بارز، بین، جلی، خوانا، رسا، صریح، فاش، قطعی، گویا متضاد واضح : غیرواضح، گنگ، ناگویا برابر پارسی : آشکار، روشن، نمایان، هویدا

واژه های حرف "و" - لغت نامه دهخدا