وجه آباد

وجه اباد

وجهاء

<hr> مترادف وجهه : آبرو، اعتبار، حیثیت، خوشنامی، مقصد <hr> برابر پارسی : نیکنام، خوشنام، سرشناس

مترادف وجهه : آبرو، اعتبار، حیثیت، خوشنامی، مقصد برابر پارسی : نیکنام، خوشنام، سرشناس

وجهه

وجهی اصفهانی

وجهی سنجاری

<hr> مترادف وجوب : بایستگی، ضرورت، لزوم <hr> برابر پارسی : بایستگی

مترادف وجوب : بایستگی، ضرورت، لزوم برابر پارسی : بایستگی

وجوب

وجوبا

وجوباً

وجوبه

<hr> مترادف وجود : بود، هستی، نفس، هویت، عرضه، کارآیی، لیاقت <hr> متضاد وجود : عدم، فنا، نابودی، نیستی، نیست <hr> برابر پارسی : هستی، هست، بودش، فرتاش، هستش

مترادف وجود : بود، هستی، نفس، هویت، عرضه، کارآیی، لیاقت متضاد وجود : عدم، فنا، نابودی، نیستی، نیست برابر پارسی : هستی، هست، بودش، فرتاش، هستش

وجود

وجود عینی

وجودی

وجودیه لادائمه

وجودیه ٔ لادائمه

وجودیه ٔ لاضروری

وجودیه ٔ لاضروریه

وجور

وجورات

وجوز

وجوف

وجول

وجوم

<hr> مترادف وجوه : صور، اقسام، پول، مبالغ، سطوح

مترادف وجوه : صور، اقسام، پول، مبالغ، سطوح

وجوه

وجوهات

وجوهان

وجی

وجیئه

وجیاء

وجیب

وجیبه

وجیح

وجید

وجیز

وجیزه

<hr> مترادف وجیع : المبار، دردانگیز، دردناک، رنج آور، مولم <hr> متضاد وجیع : نشاطانگیز

مترادف وجیع : المبار، دردانگیز، دردناک، رنج آور، مولم متضاد وجیع : نشاطانگیز

وجیع

وجیعه

وجیف

وجیل

وجیم

وجیمه

<hr> مترادف وجین : پازش

وجین

<hr> مترادف وجیه : جمیل، خوشگل، زیبارو، زیبا، صبیح، قشنگ، رئیس، سرکرده، مهتر، معتبر، مقبول، موردتوجه، وجیه المله <hr> متضاد وجیه : زشت

مترادف وجیه : جمیل، خوشگل، زیبارو، زیبا، صبیح، قشنگ، رئیس، سرکرده، مهتر، معتبر، مقبول، موردتوجه، وجیه المله متضاد وجیه : زشت

واژه های حرف "و" - لغت نامه دهخدا