پرالک

پرامید

پران

پران خا

<hr> مترادف پرانتز : قوسین، کمانک، هلالین <hr> برابر پارسی : ماهک، کمانک

مترادف پرانتز : قوسین، کمانک، هلالین برابر پارسی : ماهک، کمانک

پرانتز

پرانداخ

پرانداخت

پراندن

پرانده

پراندوه

پراندوهی

پراندیشه

پراندیشگی

پرانشی

پراننده

پرانه

پرانگ

پرانیدن

پراهام

پراهو

پراوادی

پراواز

<hr> مترادف پراوازه : ( پرآوازه ) اسم ورسم دار، اسمی، بنام، شهره، شهیر، مشهور، معروف، نامور <hr> متضاد پراوازه : ( پرآوازه ) گمنام

مترادف پراوازه : ( پرآوازه ) اسم ورسم دار، اسمی، بنام، شهره، شهیر، مشهور، معروف، نامور متضاد پراوازه : ( پرآوازه ) گمنام

پراوازه

پراور

<hr> مترادف پراولاد : عائله مند، عیالوار، کثیرالاولاد، معیل <hr> متضاد پراولاد : ابتر، بی اولاد، کم اولاد

مترادف پراولاد : عائله مند، عیالوار، کثیرالاولاد، معیل متضاد پراولاد : ابتر، بی اولاد، کم اولاد

پراولاد

پراوند

پراویستا

پراویشتا

پراویشته

پراچینه

پراژ

<hr> مترادف پراژنگ : ( پرآژنگ ) پرچین، پرشکن <hr> متضاد پراژنگ : ( پرآژنگ ) صاف

مترادف پراژنگ : ( پرآژنگ ) پرچین، پرشکن متضاد پراژنگ : ( پرآژنگ ) صاف

پراژنگ

پراک

<hr> مترادف پراکندن : تارومار کردن، متفرق کردن، انتشار، نشر، پخش کردن، شایع کردن، گستردن، منتشر کردن، افشاندن، نثار کردن، به هم ریختن <hr> متضاد پراکندن : جمع کردن

مترادف پراکندن : تارومار کردن، متفرق کردن، انتشار، نشر، پخش کردن، شایع کردن، گستردن، منتشر کردن، افشاندن، نثار کردن، به هم ریختن متضاد پراکندن : جمع کردن

پراکندن

پراکندنی

<hr> مترادف پراکنده : پاشیده، پخش، پخش وپلا، ولو، پریشان، متشتت، متفرق، نابسامان، نامضبوط، نامنظم، منثور، متواری، تارومار، متلاشی، شایع، منتشر، تنک، جدا، رها، منفک <hr> متضاد پراکنده : مجموع

مترادف پراکنده : پاشیده، پخش، پخش وپلا، ولو، پریشان، متشتت، متفرق، نابسامان، نامضبوط، نامنظم، منثور، متواری، تارومار، متلاشی، شایع، منتشر، تنک، جدا، رها، منفک متضاد پراکنده : مجموع

پراکنده

<hr> مترادف پراکنده خاطر : پراکنده دل، پریشان، مشوش، ناآرام <hr> متضاد پراکنده خاطر : آسوده خاطر

مترادف پراکنده خاطر : پراکنده دل، پریشان، مشوش، ناآرام متضاد پراکنده خاطر : آسوده خاطر

پراکنده خاطر

پراکنده دل

پراکنده دندان

پراکنده روز

پراکنده روزی

<hr> مترادف پراکنده گو : بیهوده گو، پریشان گو، لافزن، لیچارباف، مهذار، هذیان گو، هذیان باف، هرزه گوی، هرزه لاف، یاوه سرا، یاوه گو

مترادف پراکنده گو : بیهوده گو، پریشان گو، لافزن، لیچارباف، مهذار، هذیان گو، هذیان باف، هرزه گوی، هرزه لاف، یاوه سرا، یاوه گو

پراکنده گو

پراکنده گوی

<hr> مترادف پراکندگی : افتراق، پریشانی، تشتت، تفرق، تفرقه، افشان، نثار، انفکاک، پاچیدگی، پاشیدگی، تلاشی، نابسامانی، انتشار، شیوع، پخش، تواری <hr> متضاد پراکندگی : جمعیت

مترادف پراکندگی : افتراق، پریشانی، تشتت، تفرق، تفرقه، افشان، نثار، انفکاک، پاچیدگی، پاشیدگی، تلاشی، نابسامانی، انتشار، شیوع، پخش، تواری متضاد پراکندگی : جمعیت

واژه های حرف "پ" - لغت نامه دهخدا