لغت نامه دهخدا

<hr> مترادف چاپارخانه : اداره پست، پستخانه، چپرخانه

مترادف چاپارخانه : اداره پست، پستخانه، چپرخانه

چاپارخانه

چاپارچی

چاپارچی باشی

<hr> مترادف چاپاری : منسوب به چاپار، تند، سریع

مترادف چاپاری : منسوب به چاپار، تند، سریع

چاپاری

چاپاری آمدن

چاپاری امدن

چاپاقان

چاپان

چاپانچی

چاپاچاپ

<hr> مترادف چاپخانه : مطبعه، باسمه خانه

مترادف چاپخانه : مطبعه، باسمه خانه

چاپخانه

چاپشلو

چاپق

چاپلاله

چاپلق

چاپله

<hr> مترادف چاپلوس : چرب زبان، خوشامدگو، زبان به مزد، سالوس، ظاهرنما، کاسه لیس، متملق، مداهن، مداهنه گر، خایه مال، متصلف، کرنش گر، مجیزگو

مترادف چاپلوس : چرب زبان، خوشامدگو، زبان به مزد، سالوس، ظاهرنما، کاسه لیس، متملق، مداهن، مداهنه گر، خایه مال، متصلف، کرنش گر، مجیزگو

چاپلوس

<hr> مترادف چاپلوسی : تبصبص، تصلف، تملق، چرب زبانی، مداهنه، دم لابه، کرنش، دم لیسه، خایه مالی، مجیزگویی، کرنش گری

مترادف چاپلوسی : تبصبص، تصلف، تملق، چرب زبانی، مداهنه، دم لابه، کرنش، دم لیسه، خایه مالی، مجیزگویی، کرنش گری

چاپلوسی

<hr> مترادف چاپلوسی کردن : چرب زبانی کردن، مداهنه گری کردن، مداهنه کردن، خایه مالی کردن، زبان به مزد بودن، کاسه لیسی کردن، مجیز گفتن

مترادف چاپلوسی کردن : چرب زبانی کردن، مداهنه گری کردن، مداهنه کردن، خایه مالی کردن، زبان به مزد بودن، کاسه لیسی کردن، مجیز گفتن

چاپلوسی کردن

چاپن

<hr> مترادف چاپنده : تاراجگر، چپاولگر، غارتگر، یغماگر

مترادف چاپنده : تاراجگر، چپاولگر، غارتگر، یغماگر

چاپنده

چاپندگی

چاپه

چاپوب

چاپوغ

چاپوق

چاپول

چاپوک

چاپوک دست

<hr> مترادف چاپچی : باسمه چی، چاپخانه دار، طابع، مطبعه چی، دروغ گو، شایعه ساز، شایعه پرداز، گزافه گو، لاف زن، چاچول

مترادف چاپچی : باسمه چی، چاپخانه دار، طابع، مطبعه چی، دروغ گو، شایعه ساز، شایعه پرداز، گزافه گو، لاف زن، چاچول

چاپچی

چاپک

چاپک اندیشه

چاپک سوار

چاپک سواری

چاپکدست

چاپکدل

چاپکربا

چاپکی کردن

<hr> مترادف چاپی : چاپ شده، به طبع رسیده، مطبوع <hr> متضاد چاپی : خطی، دست نوشته

مترادف چاپی : چاپ شده، به طبع رسیده، مطبوع متضاد چاپی : خطی، دست نوشته

چاپی

<hr> مترادف چاپیدن : به یغما بردن، تاراج کردن، چپاول کردن، چپو کردن، غارت کردن، لاشیدن، غارتیدن، لخت کردن، دزدیدن، تالان کردن

مترادف چاپیدن : به یغما بردن، تاراج کردن، چپاول کردن، چپو کردن، غارت کردن، لاشیدن، غارتیدن، لخت کردن، دزدیدن، تالان کردن

چاپیدن

چاپیدنی

چاپیده

چاپیدگی

چاچ

چاچله

چاچه

<hr> مترادف چاچول : گزافه گو، حقه، فریب، کلک، مکر، نیرنگ، تزویر، دورویی، طرار، دزد، حقه باز، شارلاتان

مترادف چاچول : گزافه گو، حقه، فریب، کلک، مکر، نیرنگ، تزویر، دورویی، طرار، دزد، حقه باز، شارلاتان

چاچول

<hr> مترادف چاچول باز : پشت هم انداز، چاخان، لافزن، حقه باز، شارلاتان، فریب کار، مزور، محیل، مکار، حیله گر، نیرنگ باز، دورو، زبان باز، هوچی

مترادف چاچول باز : پشت هم انداز، چاخان، لافزن، حقه باز، شارلاتان، فریب کار، مزور، محیل، مکار، حیله گر، نیرنگ باز، دورو، زبان باز، هوچی

واژه های حرف "چ" - لغت نامه دهخدا