صفحه اصلی
لغت نامه دهخدا
واژه های حرف "چ" - لغت نامه دهخدا
چهارمیل
چهارمین
چهارناحیه
چهارنبش
چهارنظم
چهارنعل
چهارنعل تاختن
چهارنعل رفتن
چهارنفس
چهارهزار
چهارهفته
چهاروادار
چهارواداری
چهاروجهی
چهاروجهی منتظم
چهارپا
چهارپائین
چهارپاره
چهارپاره زن
چهارپاره کردن
چهارپای
چهارپای بند
چهارپایه
چهارپایه بستن
چهارپایک
چهارپایی
چهارپخ
چهارپدر
چهارپر
چهارپرتنگ بالا
چهارپرتنگ پائین
چهارپره
چهارپروند
چهارپهلو
چهارپهلو شدن
چهارپهلو کردن
چهارپهلو گفتن
چهارپول
چهارپیر
چهارپیوند
چهارچرخه
چهارچریک
چهارچشم
چهارچشم شدن
چهارچشمه
چهارچشمه شمس
چهارچشمه ناظم
چهارچشمی
بیشتر