دانشنامه آزاد فارسی

بطنه استان

بطنه شهر

<hr> مترادف بطون : بطن ها، نهان، پوشیدگی، نهفتگی، نهان شدن ، شکم ها، رحم ها، زهدان ها <hr> متضاد بطون : ظهور

مترادف بطون : بطن ها، نهان، پوشیدگی، نهفتگی، نهان شدن ، شکم ها، رحم ها، زهدان ها متضاد بطون : ظهور

بطون

بطی رفاییل

بطیحه

بطین

بعبدا

<hr> مترادف بعث : حشر، معاد، نشوز، رستاخیز، قیامت، برانگیختگی، برانگیختن، فرستادن، زنده کردن مردگان

مترادف بعث : حشر، معاد، نشوز، رستاخیز، قیامت، برانگیختگی، برانگیختن، فرستادن، زنده کردن مردگان

بعث

<hr> مترادف بعد : بعد | دوری ، فاصله، مسافت، اندازه، وسعت، جنبه، جهت، نظر، منظر، دیدگاه <hr> متضاد بعد : قرب <hr> برابر پارسی : پس، دوری، آنگاه، آینده، پس از این، دورا، دیگر، سپس، سویگان | ( بُعد ) فرانمون، فرامون، سویگان، سوی، سو، راستا

مترادف بعد : بعد | دوری ، فاصله، مسافت، اندازه، وسعت، جنبه، جهت، نظر، منظر، دیدگاه متضاد بعد : قرب برابر پارسی : پس، دوری، آنگاه، آینده، پس از این، دورا، دیگر، سپس، سویگان | ( بُعد ) فرانمون، فرامون، سویگان، سوی، سو، راستا

بعد

بعداز ظهر یک فون

بعشا

بعقوبه

بعل

بعل ذبوب

بعل شم طوو

بعل فغور

بعلبک

<hr> مترادف بغ : ایزد، خدا، بت، صنم، فغ

مترادف بغ : ایزد، خدا، بت، صنم، فغ

بغ

بغا الشرابی

بغازکوی

بغای کبیر ابوموسی

بغایری

بغایری ابراهیم خان

بغایری عبدالرزاق

بغبازو

بغبوخش

بغداد

بغداد خاتون

بغداد پیمان

بغدادی اسماعیل پاشا

بغدادی بهاءالدین محمد

بغدادی خطیب

بغدادی شوقی

بغدادی عبدالقاهر

بغدادی مجدالدین

بغراجق

بغراخان

بغستان کوه

<hr> مترادف بغل : آغوش، بر، پهلو، جفت، کنار، جانب، سمت، طرف، نزدیک، تنگ

مترادف بغل : آغوش، بر، پهلو، جفت، کنار، جانب، سمت، طرف، نزدیک، تنگ

بغل

بغلان

بغلطاق

بغلی قطع

بغوی ابوالقاسم عبدالله

بغوی حسین بن مسعود

بغیه الوعاه

بفانا

بق

<hr> مترادف بقا : ابدیت، ادامه، استمرار، پایندگی، جاودانگی، خلود، دوام، زندگانی، زیست، زندگی کردن، زیستن، پایدار ماندن، جاوید ماندن، مخلد شدن <hr> برابر پارسی : هستی، پایندگی، پایدارماندن، پایداری، پایستگی، ماندگاری، ماندن

مترادف بقا : ابدیت، ادامه، استمرار، پایندگی، جاودانگی، خلود، دوام، زندگانی، زیست، زندگی کردن، زیستن، پایدار ماندن، جاوید ماندن، مخلد شدن برابر پارسی : هستی، پایندگی، پایدارماندن، پایداری، پایستگی، ماندگاری، ماندن

بقا

واژه های حرف "ب" - دانشنامه آزاد فارسی