دانشنامه آزاد فارسی

حنبلی مذهب

<hr> مترادف حنجره : حلق، حلقوم، خشکنای، گلو <hr> برابر پارسی : خشک نای، چاکنای، خشکنای

مترادف حنجره : حلق، حلقوم، خشکنای، گلو برابر پارسی : خشک نای، چاکنای، خشکنای

حنجره

<hr> مترادف حنظل : تلخک، هندوانه ابوجهل

مترادف حنظل : تلخک، هندوانه ابوجهل

حنظل

حنظله بادغیسی

حنفی حسن

حنفی مذهب

حنفیه

حنوط

حنوکا

<hr> مترادف حنیف : مسلمان، موحد ، راست کیش، پاک دین، راست دین ، راست، برحق، درست <hr> متضاد حنیف : کافر، مشرک، ناخداباور، بدکیش، ناحق

مترادف حنیف : مسلمان، موحد ، راست کیش، پاک دین، راست دین ، راست، برحق، درست متضاد حنیف : کافر، مشرک، ناخداباور، بدکیش، ناحق

حنیف

حنیف بلخی محمد

حنیف نژاد خیابان

حنیف نژاد محمد

حنین بن اسحاق

حنین غزوه

حنینا میرزا حی

<hr> برابر پارسی : مَشیانه

حوا

<hr> مترادف حواری : دوست، رفیق، یار، یاور، یاران عیسی

مترادف حواری : دوست، رفیق، یار، یاور، یاران عیسی

حواری

<hr> مترادف حواصیل : حواصل، غم خورک

مترادف حواصیل : حواصل، غم خورک

حواصیل

حواصیل اگرت

حواصیل شب

<hr> مترادف حواله : برات، حوالت، واگذاری، محول <hr> برابر پارسی : برات، چک، سپرده

مترادف حواله : برات، حوالت، واگذاری، محول برابر پارسی : برات، چک، سپرده

حواله

حواله ارزی

<hr> مترادف حوت : سمک، ماهی، نون، اسفندماه

مترادف حوت : سمک، ماهی، نون، اسفندماه

حوت

حوت جنوبی

<hr> مترادف حور : پری، حورالعین، حوری، زن بهشتی، بهشتی رو، زیبا، بیضا، سپیداندام، سیه چشم

مترادف حور : پری، حورالعین، حوری، زن بهشتی، بهشتی رو، زیبا، بیضا، سپیداندام، سیه چشم

حور

حورام

حوران

حوراییه

حورم حب

حوری

حوری تمدن

حوریان موریان

حوریب

<hr> مترادف حوزه : اقلیم، حیطه، قلمرو، ناحیه، اداره، دایره، مرکز، مقر، جانب، سمت، سو، طرف، مدرسه، مدرسه علمیه، مکتب <hr> برابر پارسی : برزن، بخش، کوی، گرداگرد، برخ، پهنه، دامنه، زمینه، گستره

مترادف حوزه : اقلیم، حیطه، قلمرو، ناحیه، اداره، دایره، مرکز، مقر، جانب، سمت، سو، طرف، مدرسه، مدرسه علمیه، مکتب برابر پارسی : برزن، بخش، کوی، گرداگرد، برخ، پهنه، دامنه، زمینه، گستره

حوزه

حوزه رفاه مشترک

<hr> برابر پارسی : هیربدستان، هیربَدستان

واژه های حرف "ح" - دانشنامه آزاد فارسی