دانشنامه آزاد فارسی

فعلی جبار

فعلیت

فغانی شیرازی

فغفور لاهیجی محمدحسین

ففر ویلهلم

<hr> مترادف فقاع : آبجو، فوگان

مترادف فقاع : آبجو، فوگان

فقاع

فقح

فقحیا

فقدان قاعدگی

<hr> مترادف فقر : استیصال، افلاس، بی چیزی، بی نوایی، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، حاجتمندی، درماندگی، درویشی، عسرت، فاقه، فلاکت، مستمندی، گدایی، مسکنت، نداری، نیازمندی، نیستی <hr> متضاد فقر : غنا <hr> برابر پارسی : تهیدستی، بینوایی، تنگدستی، مستمندی، نداری

مترادف فقر : استیصال، افلاس، بی چیزی، بی نوایی، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، حاجتمندی، درماندگی، درویشی، عسرت، فاقه، فلاکت، مستمندی، گدایی، مسکنت، نداری، نیازمندی، نیستی متضاد فقر : غنا برابر پارسی : تهیدستی، بینوایی، تنگدستی، مستمندی، نداری

فقر

فقر فلسفه

فقرا فرقه

فقرقا

فقط خواندنی

<hr> مترادف فقه : احکام، تعلیمات دینی، شرعیات <hr> برابر پارسی : دین شناسی، نیرنگ

مترادف فقه : احکام، تعلیمات دینی، شرعیات برابر پارسی : دین شناسی، نیرنگ

فقه

فقه الاکبر

فقه القران

فقه اللغه

فقه اللغه و سر العربیه

فقهای سبعه

<hr> مترادف فقیر : بیچاره، بی نوا، تنگدست، تهی دست، بدبخت، درویش، سائل، غریب، کم بضاعت، گدا، محتاج، مسکین، مفلس، ندار، نیازمند <hr> متضاد فقیر : غنی <hr> برابر پارسی : تهیدست، تنگدست، تهی دست، گدا، مستمند، نیازمند

مترادف فقیر : بیچاره، بی نوا، تنگدست، تهی دست، بدبخت، درویش، سائل، غریب، کم بضاعت، گدا، محتاج، مسکین، مفلس، ندار، نیازمند متضاد فقیر : غنی برابر پارسی : تهیدست، تنگدست، تهی دست، گدا، مستمند، نیازمند

فقیر

فقیرنشین

فقیری امین

فقیه نصیری اتنه

فقیهی شیرازی سید عبدالکریم

فقیهی علی اصغر

<hr> مترادف فلات : بادیه، بر، بیابان، پشته، خشکی، دشت، صحرا، نجد، تار ، پود <hr> برابر پارسی : جای بلند

مترادف فلات : بادیه، بر، بیابان، پشته، خشکی، دشت، صحرا، نجد، تار ، پود برابر پارسی : جای بلند

فلات

فلات ایران

فلات دوران پیش از تاریخ

فلات قاره

فلاتسیوس ایلیریکوس ماتیاس

فلاتی علی

فلاح السایل و نجاح المسایل

فلاح اکبر

فلاح رضا

فلاح عباس

فلاح مقدمی مهدی

فلاحت مظفری

فلاحتی نژاد محمدعلی

فلاحه النبطیه

فلاحی ولی الله

فلاحیان علی

<hr> برابر پارسی : دمابان

فلاسک

فلاش الکترونیک

فلاش بک

فلاشه

فلاشینگ میدو

فلاطوری عبدالجواد

واژه های حرف "ف" - دانشنامه آزاد فارسی