فرهنگ عمید

اعرف

اعز

اعزا

<hr> مترادف اعزاز : احترام، اکرام، بزرگداشت، پاس، حرمت، گرامی داشت <hr> متضاد اعزاز : استخفاف

مترادف اعزاز : احترام، اکرام، بزرگداشت، پاس، حرمت، گرامی داشت متضاد اعزاز : استخفاف

اعزاز

<hr> مترادف اعزام : ارسال، روانه، سوق، فرستادن، گسیل <hr> متضاد اعزام : احضار <hr> برابر پارسی : روانه، فرستادن، گسیل، گسیل کردن

مترادف اعزام : ارسال، روانه، سوق، فرستادن، گسیل متضاد اعزام : احضار برابر پارسی : روانه، فرستادن، گسیل، گسیل کردن

اعزام

اعزل

اعزه

<hr> مترادف اعسار : افلاس، نیازمندی، ورشکستگی

مترادف اعسار : افلاس، نیازمندی، ورشکستگی

اعسار

<hr> برابر پارسی : ده ده، یکدهم ها

برابر پارسی : ده ده، یکدهم ها

اعشار

<hr> برابر پارسی : دهدهی

اعشاری

<hr> برابر پارسی : تاروپودها، پی ها، سُهِشگران

برابر پارسی : تاروپودها، پی ها، سُهِشگران

اعصاب

اعصار

<hr> مترادف اعضا : اندام، جوارح، پرسنل، کارمندان <hr> برابر پارسی : اندام ها، هم وندان

مترادف اعضا : اندام، جوارح، پرسنل، کارمندان برابر پارسی : اندام ها، هم وندان

اعضا

اعضاد

<hr> برابر پارسی : واگذاری، بخشش، بخشیدن، پیشکش، داده

برابر پارسی : واگذاری، بخشش، بخشیدن، پیشکش، داده

اعطا

اعطاف

اعطیه

<hr> مترادف اعظام : اکرام، بزرگداشت، تبجیل، تجلیل، تکریم <hr> متضاد اعظام : خوارداشت

مترادف اعظام : اکرام، بزرگداشت، تبجیل، تجلیل، تکریم متضاد اعظام : خوارداشت

اعظام

<hr> برابر پارسی : نخست، بزرگ

برابر پارسی : نخست، بزرگ

اعظم

<hr> مترادف اعقاب : بازماندگان، خانواده، خویشان، دودمان، سلاله، طایفه، قبیله، قوم <hr> برابر پارسی : بازمانگان، فرزندان، نوادگان

مترادف اعقاب : بازماندگان، خانواده، خویشان، دودمان، سلاله، طایفه، قبیله، قوم برابر پارسی : بازمانگان، فرزندان، نوادگان

اعقاب

اعقل

<hr> مترادف اعلا : برتر، برجسته، عالی، ممتاز، نفیس <hr> متضاد اعلا : ادنی <hr> برابر پارسی : بلند، برتر، والاتر، بهتر

مترادف اعلا : برتر، برجسته، عالی، ممتاز، نفیس متضاد اعلا : ادنی برابر پارسی : بلند، برتر، والاتر، بهتر

اعلا

اعلاعلیین

اعلاق

اعلال

<hr> مترادف اعلام : آگاهانیدن، اخبار، اظهار، خاطرنشان، خبردادن، مخابره، مطلع ساختن <hr> برابر پارسی : ابراز، آگاه، آگاهی، آگاه کردن، شناسایی دادن، آگاهی دادن

مترادف اعلام : آگاهانیدن، اخبار، اظهار، خاطرنشان، خبردادن، مخابره، مطلع ساختن برابر پارسی : ابراز، آگاه، آگاهی، آگاه کردن، شناسایی دادن، آگاهی دادن

اعلام

<hr> مترادف اعلامیه : آگهی، اطلاعیه، بیانیه <hr> برابر پارسی : آگاهی نامه، بانگنامه، پخشنامه، جارنامه

مترادف اعلامیه : آگهی، اطلاعیه، بیانیه برابر پارسی : آگاهی نامه، بانگنامه، پخشنامه، جارنامه

اعلامیه

<hr> برابر پارسی : آگهی، آشکارکردن، آگاهانیدن

برابر پارسی : آگهی، آشکارکردن، آگاهانیدن

اعلان

<hr> برابر پارسی : داناتر، دانا، آگاهترین، آگاه

برابر پارسی : داناتر، دانا، آگاهترین، آگاه

اعلم

اعلی

اعلی حضرت

اعلیحضرت

اعم

اعمار

<hr> برابر پارسی : ژرفاهای

اعماق

<hr> مترادف اعمال : اجرا، انجام <hr> برابر پارسی : کارها، بکار بردن، انجام

مترادف اعمال : اجرا، انجام برابر پارسی : کارها، بکار بردن، انجام

اعمال

اعمال البلد

اعمام

اعمده

اعمش

<hr> مترادف اعمی : بی چشم، روشندل، کور، نابینا <hr> متضاد اعمی : بینا

مترادف اعمی : بی چشم، روشندل، کور، نابینا متضاد اعمی : بینا

واژه های حرف "ا" - فرهنگ عمید