فرهنگ عمید

<hr> مترادف افسردگی : بی رغبتی، بی شوقی، پژمردگی، دلسردی، دلمردگی، گرفتگی

مترادف افسردگی : بی رغبتی، بی شوقی، پژمردگی، دلسردی، دلمردگی، گرفتگی

افسردگی

افسنتین

<hr> مترادف افسوس : آوخ، آه، اسف، تاسف، تحسر، تلهف، حسرت، حیف، دریغ، واویلا، واحسرتا، هیهات <hr> برابر پارسی : دریغا

مترادف افسوس : آوخ، آه، اسف، تاسف، تحسر، تلهف، حسرت، حیف، دریغ، واویلا، واحسرتا، هیهات برابر پارسی : دریغا

افسوس

افسوسگر

<hr> مترادف افسون : جادو، سحر، طلسم، عزیمت، فسون، تزویر، حیله، دوال، شعبده، مکر، نیرنگ، عشوه، قر، کرشمه

مترادف افسون : جادو، سحر، طلسم، عزیمت، فسون، تزویر، حیله، دوال، شعبده، مکر، نیرنگ، عشوه، قر، کرشمه

افسون

<hr> مترادف افسونگر : جادوگر، ساحر، معزم، دلفریب، طناز، عشوه گر، فتان، فریبنده

مترادف افسونگر : جادوگر، ساحر، معزم، دلفریب، طناز، عشوه گر، فتان، فریبنده

افسونگر

<hr> مترادف افسونگری : جادو، ساحری، سحر، فسون، طنازی، عشوه گری

مترادف افسونگری : جادو، ساحری، سحر، فسون، طنازی، عشوه گری

افسونگری

<hr> مترادف افشا : آشکار، ابراز، اعتراف، برملا، علنی، فاش، لو <hr> متضاد افشا : اخفا <hr> برابر پارسی : آشکار کردن، لو دادن، رو کردن، نمایان کردن

مترادف افشا : آشکار، ابراز، اعتراف، برملا، علنی، فاش، لو متضاد افشا : اخفا برابر پارسی : آشکار کردن، لو دادن، رو کردن، نمایان کردن

افشا

افشار

افشاردن

افشاری

<hr> مترادف افشان : پراکندگی، نثار

مترادف افشان : پراکندگی، نثار

افشان

<hr> مترادف افشاندن : پخش کردن، پراکندن، ریختن، نثار کردن

مترادف افشاندن : پخش کردن، پراکندن، ریختن، نثار کردن

افشاندن

افشانده

افشاننده

افشرج

افشردن

افشرده

افشردگی

افشرنده

<hr> مترادف افشره : شیره، عصاره، عصیر

مترادف افشره : شیره، عصاره، عصیر

افشره

افشره گر

افشنگ

افشه

افشون

افشک

افصاح

افصح

افضال

<hr> مترادف افضل : برتر، بهتر، فاضل تر <hr> برابر پارسی : برتر، افزونتر

مترادف افضل : برتر، بهتر، فاضل تر برابر پارسی : برتر، افزونتر

افضل

<hr> برابر پارسی : چاشت شامگاهی

برابر پارسی : چاشت شامگاهی

افطار

افطاری

افعال

افعل التفضیل

<hr> مترادف افعی : اژدر، اژدها، ثعبان، مار <hr> برابر پارسی : اژدها، اژدر

مترادف افعی : اژدر، اژدها، ثعبان، مار برابر پارسی : اژدها، اژدر

افعی

<hr> مترادف افغان : زاری، فغان، ناله، ندبه، افغانی، پشتو

مترادف افغان : زاری، فغان، ناله، ندبه، افغانی، پشتو

افغان

افغانی

<hr> مترادف افق : کرانه، کران، چشم انداز، دورنما <hr> برابر پارسی : کران، دوردست، فراس، کرانه

مترادف افق : کرانه، کران، چشم انداز، دورنما برابر پارسی : کران، دوردست، فراس، کرانه

افق

<hr> برابر پارسی : ( آفقه ) تُهی گاه

برابر پارسی : ( آفقه ) تُهی گاه

افقه

<hr> برابر پارسی : ترازی، ستانی

برابر پارسی : ترازی، ستانی

افقی

<hr> برابر پارسی : ( آفل ) فرورونده

برابر پارسی : ( آفل ) فرورونده

افل

<hr> مترادف افلاس : اعسار، بی چیزی، بی نوایی، تنگدستی، تهیدستی، عسرت، فاقه، فقر، مسکنت، مفلسی، نداری، نیازمندی، ورشکستگی <hr> متضاد افلاس : یسر

مترادف افلاس : اعسار، بی چیزی، بی نوایی، تنگدستی، تهیدستی، عسرت، فاقه، فقر، مسکنت، مفلسی، نداری، نیازمندی، ورشکستگی متضاد افلاس : یسر

افلاس

افلاس نامه

<hr> برابر پارسی : گردون ها، چرخ ها، سپهر

برابر پارسی : گردون ها، چرخ ها، سپهر

افلاک

افلاکی

افلنجه

<hr> مترادف افلیج : زمینگیر، شل، فلج، معلول <hr> برابر پارسی : زمین گیر

مترادف افلیج : زمینگیر، شل، فلج، معلول برابر پارسی : زمین گیر

واژه های حرف "ا" - فرهنگ عمید