فرهنگ عمید

امجد

<hr> مترادف امحا : اضمحلال، انهدام، زدایش، محو، نابودی

مترادف امحا : اضمحلال، انهدام، زدایش، محو، نابودی

امحا

امحاض

امختن

امد

امد نیامد

<hr> مترادف امداد : اعانت، غوث، کمک، کمک رسانی، مددرسانی، مظاهرت، یاری <hr> برابر پارسی : یاری، یاری رسانی، یاوری

مترادف امداد : اعانت، غوث، کمک، کمک رسانی، مددرسانی، مظاهرت، یاری برابر پارسی : یاری، یاری رسانی، یاوری

امداد

امدن

امدنی

امده

<hr> مترادف امر : ( آمر ) امرکننده، حاکم، فرمانده، کارفرما | قضا، کار، جریان، حادثه، قضیه، مسئله، تحکم، حکم، دستور، فرمان، فرمایش، فقره <hr> متضاد امر : ( آمر ) مامور <hr> برابر پارسی : ( آمر ) فرمان دهنده، فرمان پاد، فرماینده | ( آمِر ) کار بَندَنده | فرمان دادن، دستور دادن، فرمایش

مترادف امر : ( آمر ) امرکننده، حاکم، فرمانده، کارفرما | قضا، کار، جریان، حادثه، قضیه، مسئله، تحکم، حکم، دستور، فرمان، فرمایش، فقره متضاد امر : ( آمر ) مامور برابر پارسی : ( آمر ) فرمان دهنده، فرمان پاد، فرماینده | ( آمِر ) کار بَندَنده | فرمان دادن، دستور دادن، فرمایش

امر

<hr> برابر پارسی : ( آمرا ) دستوری، زورکی، فرمانی

برابر پارسی : ( آمرا ) دستوری، زورکی، فرمانی

امرا

<hr> مترادف امرار : اکتساب، تحصیل، کسب، گذران، وقت کشی، وقت گذرانی

مترادف امرار : اکتساب، تحصیل، کسب، گذران، وقت کشی، وقت گذرانی

امرار

<hr> برابر پارسی : بیماری ها

برابر پارسی : بیماری ها

امراض

<hr> مترادف امرانه : ( آمرانه ) باتحکم، تحکم آمیز، رئیس مابانه، قلدرانه

مترادف امرانه : ( آمرانه ) باتحکم، تحکم آمیز، رئیس مابانه، قلدرانه

امرانه

امراه المسلسله

امراهالمسلسله

<hr> مترادف امرد : بدکاره، بی ریش، پشت پایی، ساده، ساده روی، مخنث، مفعول، نامرد، هیز

مترادف امرد : بدکاره، بی ریش، پشت پایی، ساده، ساده روی، مخنث، مفعول، نامرد، هیز

امرد

امرداد

<hr> مترادف امرزش : ( آمرزش ) آمرزگاری، بخشایش، بخشش، غفران، مغفرت

مترادف امرزش : ( آمرزش ) آمرزگاری، بخشایش، بخشش، غفران، مغفرت

امرزش

امرزشکار

امرزنده

<hr> مترادف امرزگار : ( آمرزگار ) آمرزشکار، آمرزنده، بخشاینده، غفار، غفور

مترادف امرزگار : ( آمرزگار ) آمرزشکار، آمرزنده، بخشاینده، غفار، غفور

امرزگار

امرزگاری

امرزیدن

<hr> مترادف امرزیده : ( آمرزیده ) بخشوده، شادروان، مرحوم، مغفور

مترادف امرزیده : ( آمرزیده ) بخشوده، شادروان، مرحوم، مغفور

امرزیده

امرغ

<hr> مترادف امرود : گلابی، مرو، مرود

مترادف امرود : گلابی، مرو، مرود

امرود

امروز

امروزه

<hr> مترادف امروزی : امروزین، آلامد، باب، مد، تازه، جدید، متجدد، نوپرست، نوگرا

مترادف امروزی : امروزین، آلامد، باب، مد، تازه، جدید، متجدد، نوپرست، نوگرا

امروزی

امروزین

امزجه

امسال

امساله

امسالی

<hr> مترادف امساک : اجتناب، احتراز، بخل، پرهیز، تجنب، تحرز، تنگ نظری، حذر، خست، خودداری، دوری، زفتی، صرفه جویی، قناعت، لئامت، نان کوری، نظرتنگی <hr> برابر پارسی : خود داری، خویشتن داری، کم خواری

مترادف امساک : اجتناب، احتراز، بخل، پرهیز، تجنب، تحرز، تنگ نظری، حذر، خست، خودداری، دوری، زفتی، صرفه جویی، قناعت، لئامت، نان کوری، نظرتنگی برابر پارسی : خود داری، خویشتن داری، کم خواری

امساک

امشاج

امشاسپند

امشب

امصار

<hr> مترادف امضا : توشیح، توقیع، دستینه، صحه، تایید، تصویب، جایزشماری، صحه گذاری <hr> برابر پارسی : دستینه، دستنوشت

مترادف امضا : توشیح، توقیع، دستینه، صحه، تایید، تصویب، جایزشماری، صحه گذاری برابر پارسی : دستینه، دستنوشت

امضا

امطار

<hr> مترادف امعان : بررسی، تدقیق، دقت، مداقه، معاینه، ملاحظه

مترادف امعان : بررسی، تدقیق، دقت، مداقه، معاینه، ملاحظه

امعان

امغیلان

امفی تئاتر

<hr> برابر پارسی : ( آمفیبول ) آذرسنگ، دوپهلو

برابر پارسی : ( آمفیبول ) آذرسنگ، دوپهلو

امفیبول

<hr> مترادف امل : آرزو، امید، رجا <hr> متضاد امل : یاس <hr> برابر پارسی : ( آمل ) آرزورسان، یاری گر

مترادف امل : آرزو، امید، رجا متضاد امل : یاس برابر پارسی : ( آمل ) آرزورسان، یاری گر

واژه های حرف "ا" - فرهنگ عمید