فرهنگ عمید

بی چون وچرا

بی چونی

<hr> مترادف بی چیز : آس وپاس، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، درویش، فقیر، محتاج، مفلس، مفلوک، ندار، یک لاقبا <hr> متضاد بی چیز : توانگر، چیزدار، دولتمند، غنی

مترادف بی چیز : آس وپاس، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، درویش، فقیر، محتاج، مفلس، مفلوک، ندار، یک لاقبا متضاد بی چیز : توانگر، چیزدار، دولتمند، غنی

بی چیز

بی کربنات

<hr> مترادف بی کس : بیچاره، بی نوا، بیواره، بی یار، تنها، غریب، یتیم

مترادف بی کس : بیچاره، بی نوا، بیواره، بی یار، تنها، غریب، یتیم

بی کس

<hr> مترادف بی کسی : بی یاری، تنهایی، غریبی، یتیمی، بیچارگی، بینوایی

مترادف بی کسی : بی یاری، تنهایی، غریبی، یتیمی، بیچارگی، بینوایی

بی کسی

بی کیار

<hr> مترادف بی گزند : سالم ، گزندناپذیر ، کامل، بی عیب ونقص <hr> متضاد بی گزند : ناسالم، گزندپذیر

مترادف بی گزند : سالم ، گزندناپذیر ، کامل، بی عیب ونقص متضاد بی گزند : ناسالم، گزندپذیر

بی گزند

<hr> مترادف بی گمان : بدون تردید، بدون شک، بی تردید، بی شبهه، بی شک، مسلم، یقیناً، حتم

مترادف بی گمان : بدون تردید، بدون شک، بی تردید، بی شبهه، بی شک، مسلم، یقیناً، حتم

بی گمان

<hr> مترادف بی گناه : بی تقصیر، مبرا، بی گنه، معصوم <hr> متضاد بی گناه : گناهکار، بزهکار

مترادف بی گناه : بی تقصیر، مبرا، بی گنه، معصوم متضاد بی گناه : گناهکار، بزهکار

بی گناه

<hr> مترادف بیابان : شوره زار، بادیه، بدو، برهوت، تیه، دشت، صحرا، صحرای بی آب وعلف، فلات، قفر، نجد، وادی، هامون <hr> متضاد بیابان : آبادی

مترادف بیابان : شوره زار، بادیه، بدو، برهوت، تیه، دشت، صحرا، صحرای بی آب وعلف، فلات، قفر، نجد، وادی، هامون متضاد بیابان : آبادی

بیابان

<hr> مترادف بیابان نشین : بدوی، بیابانی، چادرنشین، صحرانشین <hr> متضاد بیابان نشین : شهرنشین

مترادف بیابان نشین : بدوی، بیابانی، چادرنشین، صحرانشین متضاد بیابان نشین : شهرنشین

بیابان نشین

بیابان نورد

<hr> مترادف بیابان گرد : بادیه پیما، بادیه نشین، بدوی، بیابان نورد، چادرنشین، صحراگرد، صحرانشین، بیابان پو، بیابانی، صحرایی، وحشی <hr> متضاد بیابان گرد : شهرنشین، شهری

مترادف بیابان گرد : بادیه پیما، بادیه نشین، بدوی، بیابان نورد، چادرنشین، صحراگرد، صحرانشین، بیابان پو، بیابانی، صحرایی، وحشی متضاد بیابان گرد : شهرنشین، شهری

بیابان گرد

<hr> مترادف بیابانی : صحرایی، کویری، ریگ زاد ، باغی، وحشی، غیراهلی، نامتمدن، بدوی، بیابان نشین، راننده برون شهری <hr> متضاد بیابانی : دشتی

مترادف بیابانی : صحرایی، کویری، ریگ زاد ، باغی، وحشی، غیراهلی، نامتمدن، بدوی، بیابان نشین، راننده برون شهری متضاد بیابانی : دشتی

بیابانی

<hr> مترادف بیات : شب مانده، بیتوته، شبیخون <hr> متضاد بیات : تازه <hr> برابر پارسی : شب مانده، شبینه، کهنه

مترادف بیات : شب مانده، بیتوته، شبیخون متضاد بیات : تازه برابر پارسی : شب مانده، شبینه، کهنه

بیات

بیادر

بیاره

بیاستو

<hr> مترادف بیاض : سفیدی، سپیدی ، پاکنویس ، کتاب دعا، جنگ، سفینه، مجموعه، دفترچه <hr> متضاد بیاض : سواد، مسوده، پیش نویس، چرک نویس

مترادف بیاض : سفیدی، سپیدی ، پاکنویس ، کتاب دعا، جنگ، سفینه، مجموعه، دفترچه متضاد بیاض : سواد، مسوده، پیش نویس، چرک نویس

بیاض

بیاع

<hr> مترادف بیان : تاویل، تبیین، تعبیر، توضیح، شرح، ابراز، اشعار، اظهار، تقریر، تلفظ، سخن، کلام، گفتار، نطق، اعتراف، آشکار شدن، پیدا شدن، هویدا گشتن <hr> متضاد بیان : تحریر، ترقیم، نوشته <hr> برابر پارسی : بازگو، آشکاراندن، سخن آشکار، فرنود، گفتگو

مترادف بیان : تاویل، تبیین، تعبیر، توضیح، شرح، ابراز، اشعار، اظهار، تقریر، تلفظ، سخن، کلام، گفتار، نطق، اعتراف، آشکار شدن، پیدا شدن، هویدا گشتن متضاد بیان : تحریر، ترقیم، نوشته برابر پارسی : بازگو، آشکاراندن، سخن آشکار، فرنود، گفتگو

بیان

بیانک

بیاوار

بیب

<hr> مترادف بیت : اطاق، خانه، دار، سرا، کاشانه، منزل، دومصراع شعر <hr> برابر پارسی : خانه، سرا، کاشانه، کد

مترادف بیت : اطاق، خانه، دار، سرا، کاشانه، منزل، دومصراع شعر برابر پارسی : خانه، سرا، کاشانه، کد

بیت

<hr> مترادف بیت الاحزان : خانه غم، ماتم سرا، غم خانه، ماتمکده <hr> متضاد بیت الاحزان : عشرتکده

مترادف بیت الاحزان : خانه غم، ماتم سرا، غم خانه، ماتمکده متضاد بیت الاحزان : عشرتکده

بیت الاحزان

بیت الحرام

بیت الحرم

بیت الحزن

بیت الحکمه

بیت الخلا

بیت الشرف

بیت العتیق

بیت العروس

بیت العنکبوت

بیت الغزل

بیت القصیده

<hr> مترادف بیت الله : خانه خدا، کعبه

مترادف بیت الله : خانه خدا، کعبه

بیت الله

<hr> مترادف بیت المال : خزانه، خزینه

مترادف بیت المال : خزانه، خزینه

بیت المال

بیت المعمور

بیت اﻟﻠﻪ

<hr> مترادف بیتوته : تهجد، شب بیداری، شب زنده داری، مبیت، مساهرت، اتراق، اقامت موقت، توقف شبانه <hr> برابر پارسی : شب زنده داری

مترادف بیتوته : تهجد، شب بیداری، شب زنده داری، مبیت، مساهرت، اتراق، اقامت موقت، توقف شبانه برابر پارسی : شب زنده داری

بیتوته

بیتکچی

<hr> مترادف بیجا : بی خود، بی فایده، بیهوده، بی مناسبت، نابه هنگام، بی مورد، بی موقع، بی وقت، بی هنگام، نابجا، نادرست، ناروا، ناشایست، ناصواب، نامتناسب، نامناسب، ناموجه، ناوارد ، لامکان، بی مکان، نامتحیز <hr> متضاد بیجا : بجا، روا

مترادف بیجا : بی خود، بی فایده، بیهوده، بی مناسبت، نابه هنگام، بی مورد، بی موقع، بی وقت، بی هنگام، نابجا، نادرست، ناروا، ناشایست، ناصواب، نامتناسب، نامناسب، ناموجه، ناوارد ، لامکان، بی مکان، نامتحیز متضاد بیجا : بجا، روا

واژه های حرف "ب" - فرهنگ عمید