کلمه جو
صفحه اصلی

بیاض


مترادف بیاض : سفیدی، سپیدی ، پاکنویس ، کتاب دعا، جنگ، سفینه، مجموعه، دفترچه

متضاد بیاض : سواد، مسوده، پیش نویس، چرک نویس

فارسی به انگلیسی

whiteness, blank book


white


white, whiteness, blank book

مترادف و متضاد

اسم ≠ سواد، مسوده


سفیدی، سپیدی


۱. سفیدی، سپیدی ≠ سواد، مسوده
۲. پاکنویس ≠ مسوده، پیشنویس، چرکنویس
۳. کتاب دعا
۴. جنگ، سفینه، مجموعه
۵. دفترچه


فرهنگ فارسی

دفترسفیدودفتردرازبغلی راهم میگویند
( اسم ) ۱ - سفیدی سپیدی . ۲ - سپیده سفیده . ۳ - کتابچه و دفتر سفید نانوشته. ۴ - کتاب دعا. ۵- کتابچه ای که در آن مطالبی سودمند یادداشت کنند دفتر بغلی.

فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . ] ( اِ. )۱ - سفیدی . ۲ - دفتر سفید که در آن چیزی ننوشته اند. ۳ - دفتر بغلی . ۴ - کتاب دعا.

لغت نامه دهخدا

بیاض. [ ب َ ] ( ع اِ ) شیر. || سپیدی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سفیدی. سپیدی. ( فرهنگ فارسی معین ). ضد سواد. ( اقرب الموارد ). || سفیده. سپیده. ( فرهنگ فارسی معین ).
- بیاض البیض ؛ سپیدی تخم مرغ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- بیاض العین ؛ سپیدی چشم. ( ناظم الاطباء ).
|| ( اِ مص ) درخشندگی. تابش.
- بیاض تیغ ؛ درخشندگی شمشیر. ( ناظم الاطباء ).
- بیاض خور ؛ پرتو آفتاب و روز.
|| ( اِ ) کتابچه سپید نانوشته. ( ناظم الاطباء ). کتابچه و دفتر سفید نانوشته. ( فرهنگ فارسی معین ). || کتابچه ای که جهت یادداشت در بغل گذارند. ( ناظم الاطباء ). کتابچه ای که در آن مطالبی سودمند یادداشت کنند. دفتر بغلی. || کتاب دعا. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

۱. نوعی دفتر دراز که از عرض باز می شود.
۲. دفتر شعر، جُنگ.
۳. کتاب دعا.
۴. [مقابلِ سواد] [قدیمی] نوشتۀ پاک نویس شده.
۵. (اسم، اسم مصدر ) [مقابلِ سواد] [قدیمی] سفیدی.

دانشنامه عمومی

در منطقه رستاق فارس پس از ذبح گوسفند و کندن پوست آن گوشت گوسفند را قبل از تکه کردن برای حدود یکساعت میگذارند تا هوا بخورد و کمی رطوبت آن کمترشود به این عمل بیاض شدن گوشت گفته میشود


در لغت به معنای سفید و در مقابل سواد به معنی پاکنویس می باشد.همچنین نوعی از قطع کتاب است که به قطع بیاضی مشهور گشته و عطف کتاب در بالای کتاب قرار گرفته و اوراق کتاب به سمت بالا ورق می خورد.همچنین نامی دهی از ولایات خراسان نیز بیاض می باشد. جای خالی و کویر خالی را نیز می گویندهمچنین روستای بیاض نیز از توابع کرمان به همین نام می باشد. بیاض در معنای لغوی سفید نامیده می شود از آثار فرهنگی این روستا مستند تاریخی به گارگردانی و نویسندگی یکی از اهالی که در جشنواره کشوری مقام اول فیلم های مستند محلی را کسب کرد می توان یاد کرد که در آن پنبه زارهای بیاض را به تصویر کشیده بود و لذا نام روستای بیاض از پنبه که همان سفیدی است برگرفته شده است روستای بیاض در۲۵کیلومتری انار و ۱۷۵ کیلومتری یزد می باشد.بیاض به زمینی گفته میشود که هیچ درخت یا بنایی روی آن ساخته نشده باشد منبع": قانون مدنی

بیاض (انار). بیاض، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان انار در استان کرمان ایران است.
این روستا در دهستان بیاض قرار دارد و جمعیت آن ۳٫۸۶۹ نفر بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بیاض (ابهام زدایی).
...

گویش مازنی

/bayaaz/ شیر(منتهی الارب)، سپیدی(منتهی الارب)(ناظم الاطبا)، سفیدی، سپیدی(فرهنگ فارسی، دکتر معین)ضد سواد(اقرب الموارد)، سفیده، سپیده(فرهنگ فارسی دکتر معین)درخشندگی، تابش، کتابچه ی سپید نانوشته(ناظم الاطبا)، کتابچه ای که در آن مطالبی سودمند یادداشت کننددفتر بغلی(فرهنگ فارسی، دکتر معین)شهر کتاب دعا(فرهنگ دکتر معین)لغت نامه ی دهخدا ج ۷ ص ۴۴۴به نسخ تعزیه نیز بیاض گفته می شوددر برخی مناطق ایران نسخه نویسان با عنوان بیاض نویس شناخته می شوند

شیر(منتهی الارب)،سپیدی(منتهی الارب)(ناظم الاطبا)،سفیدی،سپیدی(فرهنگ ...


جدول کلمات

سفید

پیشنهاد کاربران

حقوق : زمین خالی . زمینی که هیچ بنا یا درختی روی ان وجود ندارد


کلمات دیگر: