فرهنگ عمید

زبان ران

زبان رانی

زبان شناسی

زبان ور

زبان چرب

زبان گرفته

زبان گرفتگی

زبان گز

زبان گنجشک

زبان گیر

زبان گیری

<hr> مترادف زبانزد : مثل، مصطلح، مشهور، معروف

مترادف زبانزد : مثل، مصطلح، مشهور، معروف

زبانزد

<hr> مترادف زبانه : سعیر، شعله، لهب، لهیب، پره، ناره، میله

مترادف زبانه : سعیر، شعله، لهب، لهیب، پره، ناره، میله

زبانه

زبانه دار

زبانه زن

زبانه زنان

زبانور

زبانک

<hr> مترادف زبانی : شفاهی، فمی <hr> متضاد زبانی : قلمی، کتبی

مترادف زبانی : شفاهی، فمی متضاد زبانی : قلمی، کتبی

زبانی

زبانیه

زبد

زبدالبحر

<hr> مترادف زبده : برگزیده، صفی، گزیده، منتخب، سرآمد، ممتاز، خلاصه، مجمل، مختصر، جوهر، خالص <hr> برابر پارسی : برگزیده، برجسته، پسندیده

مترادف زبده : برگزیده، صفی، گزیده، منتخب، سرآمد، ممتاز، خلاصه، مجمل، مختصر، جوهر، خالص برابر پارسی : برگزیده، برجسته، پسندیده

زبده

<hr> مترادف زبر : بالا، فوق، کسره | خشن، درشت، زمخت، ضخیم، ناصاف <hr> متضاد زبر : پایین، زیر | لین، نرم

مترادف زبر : بالا، فوق، کسره | خشن، درشت، زمخت، ضخیم، ناصاف متضاد زبر : پایین، زیر | لین، نرم

زبر

زبر و زرنگ

زبرتنگ

زبرجد

زبرجدفام

زبرجدنشان

زبرجدنگار

زبرجدگون

زبرجدی

زبرجدین

زبردج

<hr> مترادف زبردست : استاد، حاذق، خبره، کاردان، ماهر، متبحر، زبل، زرنگ، باکفایت، مقتدر

مترادف زبردست : استاد، حاذق، خبره، کاردان، ماهر، متبحر، زبل، زرنگ، باکفایت، مقتدر

زبردست

<hr> مترادف زبردستی : تبحر، چابکی، چالاکی، خبرگی، زرنگی، قدرت، مهارت، اقتدار، توانایی

مترادف زبردستی : تبحر، چابکی، چالاکی، خبرگی، زرنگی، قدرت، مهارت، اقتدار، توانایی

زبردستی

زبرزیر

زبرسو

زبرقان

زبرمرد

زبرنگر

زبره

زبرپوش

<hr> مترادف زبرین : بالایی، فرازین، فوقانی <hr> متضاد زبرین : زیرین، فرودین

مترادف زبرین : بالایی، فرازین، فوقانی متضاد زبرین : زیرین، فرودین

زبرین

زبزب

زبغر

<hr> مترادف زبل : چموش، زبردست، زرار، زرنگ، زیرک، شیطان <hr> متضاد زبل : چلمن، دست وپاچلفتی

مترادف زبل : چموش، زبردست، زرار، زرنگ، زیرک، شیطان متضاد زبل : چلمن، دست وپاچلفتی

واژه های حرف "ز" - فرهنگ عمید