فرهنگ عمید

<hr> مترادف عشقه : اخفاک، پویچه، پیچک، لبلاب

مترادف عشقه : اخفاک، پویچه، پیچک، لبلاب

عشقه

عشوا

عشور

<hr> مترادف عشوه : اخمناز، ادا، شیوه، غمزه، فریب، کرشمه، لوندی، ناز <hr> برابر پارسی : کِرشمه

مترادف عشوه : اخمناز، ادا، شیوه، غمزه، فریب، کرشمه، لوندی، ناز برابر پارسی : کِرشمه

عشوه

<hr> مترادف عشوه گر : افسونگر، طناز، عشوه ساز، عشوه کار، لوند <hr> برابر پارسی : باکرشمه، باناز، لوند

مترادف عشوه گر : افسونگر، طناز، عشوه ساز، عشوه کار، لوند برابر پارسی : باکرشمه، باناز، لوند

عشوه گر

<hr> مترادف عشوه گری : افسونگری، دلال، دلبری، طنازی، غنج

مترادف عشوه گری : افسونگری، دلال، دلبری، طنازی، غنج

عشوه گری

عشیر

عشیرا

عشیران

<hr> مترادف عشیره : آل، ایل، طیره، خاندان، خانواده، طایفه، قبیله <hr> برابر پارسی : تیره، تبار، خانوار، دودمان

مترادف عشیره : آل، ایل، طیره، خاندان، خانواده، طایفه، قبیله برابر پارسی : تیره، تبار، خانوار، دودمان

عشیره

عشیق

<hr> مترادف عصا : چوبدستی، خیزران <hr> برابر پارسی : چوبدستی، چوپ، دستواره

مترادف عصا : چوبدستی، خیزران برابر پارسی : چوبدستی، چوپ، دستواره

عصا

عصاالقرار

<hr> مترادف عصابه : دستار، سربند، عمامه، مندیل، گروه، فوج

مترادف عصابه : دستار، سربند، عمامه، مندیل، گروه، فوج

عصابه

عصات

عصار

<hr> مترادف عصاره : آب، افشره، جوهر، چکیده، شهد، شیره، عرق، عصیر، لب، مرق <hr> برابر پارسی : افشره، شیرابه، فشرده

مترادف عصاره : آب، افشره، جوهر، چکیده، شهد، شیره، عرق، عصیر، لب، مرق برابر پارسی : افشره، شیرابه، فشرده

عصاره

عصاری

عصازنان

عصافیر

عصام

<hr> مترادف عصب : پی، رگ <hr> برابر پارسی : پی، سُهِشگر

مترادف عصب : پی، رگ برابر پارسی : پی، سُهِشگر

عصب

<hr> مترادف عصبانی : تندخو، خشمگین، خشمناک، عصبی، عصبی مزاج، غضبناک <hr> متضاد عصبانی : آرام، سلیم <hr> برابر پارسی : خشمگین، برآشفته، تندخو، جوشی

مترادف عصبانی : تندخو، خشمگین، خشمناک، عصبی، عصبی مزاج، غضبناک متضاد عصبانی : آرام، سلیم برابر پارسی : خشمگین، برآشفته، تندخو، جوشی

عصبانی

عصبه

<hr> مترادف عصبی : آتشی مزاج، تند، تندخو، خشم آلود، خشمگین، عصبانی، قهرآلود <hr> متضاد عصبی : آرام، سلیم <hr> برابر پارسی : تندخویی، بدخوی، پرخشم

مترادف عصبی : آتشی مزاج، تند، تندخو، خشم آلود، خشمگین، عصبانی، قهرآلود متضاد عصبی : آرام، سلیم برابر پارسی : تندخویی، بدخوی، پرخشم

عصبی

<hr> مترادف عصبیت : حمیت، مردانگی، تندمزاجی، خشم، سودا، تعصب، قوم گرایی

مترادف عصبیت : حمیت، مردانگی، تندمزاجی، خشم، سودا، تعصب، قوم گرایی

عصبیت

<hr> مترادف عصر : دور، دوره، روزگار، زمانه، زمان، عهد، وقت، بعدازظهر، پسین، پسینگاه، فشار، افشردن، فشردن <hr> برابر پارسی : ایوار، پس از نیمروز، پسین، روزگار، زمان

مترادف عصر : دور، دوره، روزگار، زمانه، زمان، عهد، وقت، بعدازظهر، پسین، پسینگاه، فشار، افشردن، فشردن برابر پارسی : ایوار، پس از نیمروز، پسین، روزگار، زمان

عصر

<hr> برابر پارسی : خوراک پس از نیمروز

برابر پارسی : خوراک پس از نیمروز

عصرانه

عصفر

<hr> مترادف عصفور : گنجشک

عصفور

<hr> مترادف عصمت : پارسایی، پاکدامنی، پاکی، عفت، ناموس، نجابت، بازداشتن، منع

مترادف عصمت : پارسایی، پاکدامنی، پاکی، عفت، ناموس، نجابت، بازداشتن، منع

عصمت

عصی

<hr> مترادف عصیان : تمرد، خودسری، سرپیچی، سرکشی، شورش، طغیان، گردنکشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری <hr> متضاد عصیان : اطاعت، طاعت، فرمانبرداری <hr> برابر پارسی : سرکشی، سرپیچی، گردنکشی

مترادف عصیان : تمرد، خودسری، سرپیچی، سرکشی، شورش، طغیان، گردنکشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری متضاد عصیان : اطاعت، طاعت، فرمانبرداری برابر پارسی : سرکشی، سرپیچی، گردنکشی

عصیان

<hr> مترادف عصیان گر : بدرفتار، سرکش، طاغی، طغیانگر، عاصی، گردنکش، متمرد، ناجم، نافرمان، یاغی <hr> متضاد عصیان گر : مطیع، فرمانبردار

مترادف عصیان گر : بدرفتار، سرکش، طاغی، طغیانگر، عاصی، گردنکش، متمرد، ناجم، نافرمان، یاغی متضاد عصیان گر : مطیع، فرمانبردار

عصیان گر

عصیب

عصیده

<hr> مترادف عصیر : آب، افشره، شیره، عصاره، فشرده

مترادف عصیر : آب، افشره، شیره، عصاره، فشرده

عصیر

عصیره

عضاده

عضاه

<hr> مترادف عضد : بازو، پشتیبان، حامی، مددکار، یار، یاور

مترادف عضد : بازو، پشتیبان، حامی، مددکار، یار، یاور

عضد

عضلات

عضلانی

<hr> مترادف عضله : گوشت، ماهیچه <hr> برابر پارسی : ماهیچه

مترادف عضله : گوشت، ماهیچه برابر پارسی : ماهیچه

عضله

<hr> مترادف عضو : آلت، اندام، ابوابجمعی، جزو، کارمند، مستخدم، جهاز <hr> برابر پارسی : اندام، هموند، هم پیمان

مترادف عضو : آلت، اندام، ابوابجمعی، جزو، کارمند، مستخدم، جهاز برابر پارسی : اندام، هموند، هم پیمان

عضو

<hr> مترادف عطا : احسان، انعام، بخشش، تعارف، دهش، مرحمت، نفقه، هبت <hr> برابر پارسی : دهش، بخشش

مترادف عطا : احسان، انعام، بخشش، تعارف، دهش، مرحمت، نفقه، هبت برابر پارسی : دهش، بخشش

عطا

عطابخش

<hr> مترادف عطار : دوافروش، عطرفروش <hr> برابر پارسی : خوش بو فروش

مترادف عطار : دوافروش، عطرفروش برابر پارسی : خوش بو فروش

واژه های حرف "ع" - فرهنگ عمید