فرهنگ عمید

مشعرالحرام

<hr> مترادف مشعشع : براق، تابان، تابنده، پردرخشش، درخشان، روشن، سایه <hr> متضاد مشعشع : تیره، مکدر

مترادف مشعشع : براق، تابان، تابنده، پردرخشش، درخشان، روشن، سایه متضاد مشعشع : تیره، مکدر

مشعشع

مشعشعانه

<hr> مترادف مشعل : فروزه، قندیل، چراغ <hr> برابر پارسی : فروزانه، آتشدان، ناردان، آتش فروزان

مترادف مشعل : فروزه، قندیل، چراغ برابر پارسی : فروزانه، آتشدان، ناردان، آتش فروزان

مشعل

<hr> مترادف مشعل دار : مشعل کش، مشعل چی، پیشرو، راهنما

مترادف مشعل دار : مشعل کش، مشعل چی، پیشرو، راهنما

مشعل دار

مشعوذ

<hr> مترادف مشعوف : خرسند، خرم، خندان، خوشوقت، شاد، شادان، محظوظ، مسرور، دلباخته، شیفته <hr> متضاد مشعوف : مغموم <hr> برابر پارسی : شادمان، سرخوش، خرسند

مترادف مشعوف : خرسند، خرم، خندان، خوشوقت، شاد، شادان، محظوظ، مسرور، دلباخته، شیفته متضاد مشعوف : مغموم برابر پارسی : شادمان، سرخوش، خرسند

مشعوف

<hr> مترادف مشغله : اشتغال، پیشه، حرفه، شغل، فعالیت، کار، دل مشغولی، گرفتاری، مشغولیت، سرگرمی، شور، غوغا، هنگامه <hr> برابر پارسی : پیشه، پیشه مندی، کار و بار

مترادف مشغله : اشتغال، پیشه، حرفه، شغل، فعالیت، کار، دل مشغولی، گرفتاری، مشغولیت، سرگرمی، شور، غوغا، هنگامه برابر پارسی : پیشه، پیشه مندی، کار و بار

مشغله

مشغوف

<hr> مترادف مشغول : سرگرم، گرفتار ، درگیر <hr> متضاد مشغول : آزاد، بیکار <hr> برابر پارسی : سرگرم، دست اندرکار، درکار، دست به کار

مترادف مشغول : سرگرم، گرفتار ، درگیر متضاد مشغول : آزاد، بیکار برابر پارسی : سرگرم، دست اندرکار، درکار، دست به کار

مشغول

مشغول الذمه

<hr> مترادف مشفق : باشفقت، بامحبت، خیرخواه، دلسوز، شفیق، غمخوار، مهربان، ناصح <hr> متضاد مشفق : نامهربان <hr> برابر پارسی : مهربان، دلسوز، مهرورز

مترادف مشفق : باشفقت، بامحبت، خیرخواه، دلسوز، شفیق، غمخوار، مهربان، ناصح متضاد مشفق : نامهربان برابر پارسی : مهربان، دلسوز، مهرورز

مشفق

<hr> مترادف مشفقانه : دلسوزانه، محبت آمیز، مهربانانه <hr> متضاد مشفقانه : نامهربانانه <hr> برابر پارسی : دلسوزانه

مترادف مشفقانه : دلسوزانه، محبت آمیز، مهربانانه متضاد مشفقانه : نامهربانانه برابر پارسی : دلسوزانه

مشفقانه

مشفوع

<hr> مترادف مشق : ریاضت، تمرین، ورزش، تکلیف، درس، رژه، سان <hr> برابر پارسی : نوشتن، ورزش

مترادف مشق : ریاضت، تمرین، ورزش، تکلیف، درس، رژه، سان برابر پارسی : نوشتن، ورزش

مشق

<hr> مترادف مشقات : سختی ها، مشقت ها، رنج ها، دشواری ها

مترادف مشقات : سختی ها، مشقت ها، رنج ها، دشواری ها

مشقات

<hr> مترادف مشقت : آزار، بلا، تعب، رنج، زحمت، سختی، عنا، عنت، محنت، مرارت <hr> متضاد مشقت : آسایش، آسودگی، استراحت <hr> برابر پارسی : رنج، دشواری، سختی

مترادف مشقت : آزار، بلا، تعب، رنج، زحمت، سختی، عنا، عنت، محنت، مرارت متضاد مشقت : آسایش، آسودگی، استراحت برابر پارسی : رنج، دشواری، سختی

مشقت

<hr> مترادف مشمئز : بیزار، بی میل، ضجور، متنفر <hr> متضاد مشمئز : راغب، مایل <hr> برابر پارسی : بیزار، رمنده، دماغ آزار

مترادف مشمئز : بیزار، بی میل، ضجور، متنفر متضاد مشمئز : راغب، مایل برابر پارسی : بیزار، رمنده، دماغ آزار

مشمئز

مشمر

مشمس

مشمش

مشمشه

<hr> مترادف مشمع : موم اندود، شمع اندود، مومی

مترادف مشمع : موم اندود، شمع اندود، مومی

مشمع

<hr> مترادف مشمول : شمول، فراگیر، سرباز، سن سربازی <hr> برابر پارسی : فراگیر، فراگرفته شده، آماده

مترادف مشمول : شمول، فراگیر، سرباز، سن سربازی برابر پارسی : فراگیر، فراگرفته شده، آماده

مشمول

<hr> برابر پارسی : بوییدنی

مشموم

مشنج

مشنع

مشنف

<hr> مترادف مشنگ : دزد، راهزن، عیار، ابله، احمق، خل، خنگ

مترادف مشنگ : دزد، راهزن، عیار، ابله، احمق، خل، خنگ

مشنگ

<hr> مترادف مشهد : شهادتگاه، قتلگاه، مدفن

مترادف مشهد : شهادتگاه، قتلگاه، مدفن

مشهد

مشهدی

مشهر

<hr> مترادف مشهود : آشکارا، آشکار، بارز، پدیدار، پیدا، جلی، روشن، ظاهر، محسوس، مرئی، معلوم، نمایان، نمودار، واضح، هویدا <hr> متضاد مشهود : ناپیدا، نامشهود <hr> برابر پارسی : پیدا، روشن، نمایان، نمودار

مترادف مشهود : آشکارا، آشکار، بارز، پدیدار، پیدا، جلی، روشن، ظاهر، محسوس، مرئی، معلوم، نمایان، نمودار، واضح، هویدا متضاد مشهود : ناپیدا، نامشهود برابر پارسی : پیدا، روشن، نمایان، نمودار

مشهود

<hr> مترادف مشهور : اسمی، بنام، زبانزد، خنیده نام، پرآوازه، بلند نام، سرشناس، سمر، شهره، شهیر، معروف، نام آور، نامدار، نامور، نامی، نبیه <hr> متضاد مشهور : گمنام

مترادف مشهور : اسمی، بنام، زبانزد، خنیده نام، پرآوازه، بلند نام، سرشناس، سمر، شهره، شهیر، معروف، نام آور، نامدار، نامور، نامی، نبیه متضاد مشهور : گمنام

مشهور

<hr> مترادف مشهی : اشتهاآور، اشتهاانگیز، اشتهازا، شهوت انگیز، شهوت زا

مترادف مشهی : اشتهاآور، اشتهاانگیز، اشتهازا، شهوت انگیز، شهوت زا

مشهی

<hr> مترادف مشوب : آغشته، آمیخته، آلوده، آشفته

مترادف مشوب : آغشته، آمیخته، آلوده، آشفته

مشوب

<hr> مترادف مشورت : تدبیر، رای، رایزنی، شور، مشاوره <hr> برابر پارسی : رایزنی، کنکاش، همپرسی

مترادف مشورت : تدبیر، رای، رایزنی، شور، مشاوره برابر پارسی : رایزنی، کنکاش، همپرسی

مشورت

<hr> مترادف مشوش : آسیمه، آشفته، بی آرام، پریشان، شوریده، مضطرب، ناراحت، نگران، هراسان، نامرتب <hr> متضاد مشوش : آرام <hr> برابر پارسی : آشفته، پریشان، نگران

مترادف مشوش : آسیمه، آشفته، بی آرام، پریشان، شوریده، مضطرب، ناراحت، نگران، هراسان، نامرتب متضاد مشوش : آرام برابر پارسی : آشفته، پریشان، نگران

مشوش

<hr> مترادف مشوق : محرض، محرک، مروج <hr> برابر پارسی : برانگیزنده، امیدده

مترادف مشوق : محرض، محرک، مروج برابر پارسی : برانگیزنده، امیدده

مشوق

مشوم

مشوه

<hr> مترادف مشک : انبانه، انبان، خیک، راویه | سارا، غالیه، نافه

مترادف مشک : انبانه، انبان، خیک، راویه | سارا، غالیه، نافه

مشک

مشک افشانی

مشک بو

مشک بید

مشک دانه

مشک دم

<hr> مترادف مشک سا : عبیرآمیز، مشک آگین، مشک آلود، مشک بو، مشک بیز، معطر

مترادف مشک سا : عبیرآمیز، مشک آگین، مشک آلود، مشک بو، مشک بیز، معطر

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید